کنعان ما کجاست؟
یکی از معضلات عمده شیوه ی زیست کُلُنی (=خوابگاهی) این است که مواجه میشوی با آدم های معمولی طبقه متوسط که در شرایط عادی به جز برخورد نرمال و کوتاه مدت روزانه و کاری ، از آنها احتراز میکنی -و این واقعا فرصت بزرگی است-.
ما که همواره در بین دوستان و معاشرین خود به شدت سخت گیری می کنیم و مکرراً همدیگر را به سبب اینکه کتاب تازه تری را نخوانده ایم یا تجربه موسیقایی یا تئاتری یا سینمایی تازه تری نداشته ایم و یا به سبک ها یا آثار نقاشی یا مجسمه سازی و معماری از دوره یونانی تا مدرن تسلط کافی نداریم، سرزنش می کردیم؛ ناگهان مواجه میشویم با بیست- سی کاراکتر معمولی با شاید یکی-دو استثنا که آنها هم خیلی محدود ، با چند نویسنده و هنرمند ایرانی که غالبا همشهری شان است! آشنایند. بعد در مقیاس بزرگتر شاید در گروهان یا گردانی زندگی کنید که دو سه نفر بیشتر اسم پروست و کارور را نشنیده باشند و بهترینشان در حد مارکز و سایر آمریکای لاتینی ها باشند – ومن واقعا نمیفهمم چگونه است که این جماعت فارسی زبان در تمام سطوح فرهنگی این قدر به آمریکای لاتین علاقمند است.
همه اینها برای این است که بگویم وقتی از شرایط شیوه ی زیست مدرن انسانی دور می شوی و مجبور به تحمل و تجربه ی شیوه ی زیست بدوی با افرادی هستی که مهمترین اندیشه های روزانه شان ، ارضای نیاز های اولیه انسانی و در عالیترین سطح بحث در باره بازار و شرایط کسب است ، مشاهده ی یک اثر هنری که در فضای به شدت متوسط گرای فارسی – که تبعا توسط صدا و سیما و شبکه های ماهواره ای به شدت ترویج می شود- به شدت فوق العاده و مبهوت کننده است. یادتان هست «کاغذ بی خط» از ناصر تقوایی؟... بعد از چند سال چنین تجربه بدیع و مدرنی را من با «کنعان» فرهادی-حقیقی داشتم! لذت واقعی از یک زندگی مدرن که برای من یک نقاشی امپرسیونیستی بود مثل کارهای کلود مونه. خب چیزهایی هم بود که می شود مفصل و مبسوط ازش انتقاد کرد ولی احساس کلی من از این روایت به شدت مینیمالیستی و جذاب زندگی مدرن سرشار از ستایش است. می دانیددر «کنعان» به گمانم حرف های بیشتری می شد زد یا ایماژ های دیگری می شد ساخت اما خب اجازه ی اکران را ازدست می داد. راستی یک چیز دیگر هم هست ، «کنعان» یک حرف دیگر هم دارد برای حاکمان، هی! ما آن جور که شما می خواهید زندگی نمی کنیم! ( این را با لحن امریکن!!! بخوانید)
ما که همواره در بین دوستان و معاشرین خود به شدت سخت گیری می کنیم و مکرراً همدیگر را به سبب اینکه کتاب تازه تری را نخوانده ایم یا تجربه موسیقایی یا تئاتری یا سینمایی تازه تری نداشته ایم و یا به سبک ها یا آثار نقاشی یا مجسمه سازی و معماری از دوره یونانی تا مدرن تسلط کافی نداریم، سرزنش می کردیم؛ ناگهان مواجه میشویم با بیست- سی کاراکتر معمولی با شاید یکی-دو استثنا که آنها هم خیلی محدود ، با چند نویسنده و هنرمند ایرانی که غالبا همشهری شان است! آشنایند. بعد در مقیاس بزرگتر شاید در گروهان یا گردانی زندگی کنید که دو سه نفر بیشتر اسم پروست و کارور را نشنیده باشند و بهترینشان در حد مارکز و سایر آمریکای لاتینی ها باشند – ومن واقعا نمیفهمم چگونه است که این جماعت فارسی زبان در تمام سطوح فرهنگی این قدر به آمریکای لاتین علاقمند است.
همه اینها برای این است که بگویم وقتی از شرایط شیوه ی زیست مدرن انسانی دور می شوی و مجبور به تحمل و تجربه ی شیوه ی زیست بدوی با افرادی هستی که مهمترین اندیشه های روزانه شان ، ارضای نیاز های اولیه انسانی و در عالیترین سطح بحث در باره بازار و شرایط کسب است ، مشاهده ی یک اثر هنری که در فضای به شدت متوسط گرای فارسی – که تبعا توسط صدا و سیما و شبکه های ماهواره ای به شدت ترویج می شود- به شدت فوق العاده و مبهوت کننده است. یادتان هست «کاغذ بی خط» از ناصر تقوایی؟... بعد از چند سال چنین تجربه بدیع و مدرنی را من با «کنعان» فرهادی-حقیقی داشتم! لذت واقعی از یک زندگی مدرن که برای من یک نقاشی امپرسیونیستی بود مثل کارهای کلود مونه. خب چیزهایی هم بود که می شود مفصل و مبسوط ازش انتقاد کرد ولی احساس کلی من از این روایت به شدت مینیمالیستی و جذاب زندگی مدرن سرشار از ستایش است. می دانیددر «کنعان» به گمانم حرف های بیشتری می شد زد یا ایماژ های دیگری می شد ساخت اما خب اجازه ی اکران را ازدست می داد. راستی یک چیز دیگر هم هست ، «کنعان» یک حرف دیگر هم دارد برای حاکمان، هی! ما آن جور که شما می خواهید زندگی نمی کنیم! ( این را با لحن امریکن!!! بخوانید)
1 comment:
eyval
Post a Comment