June 23, 2009

بیهقی جراید روزگار ما

محمد قوچانی قهرمان روزنامه های نسل نو فارسی زبان است. نه فقط نقشی تکاملی که نقشی تاسیسی هم داشته است. همه مایی که در سال های دهه هفتاد روزنامه خوان شدیم و بعد از دوم خرداد «چند روزنامه خوان» ، در آن اواخر بهار مطبوعات در روزنامه های فقیدی که حالا نیستند - من جامعه ، توس ، نشاط و صبح امروز را دوست تر داشتم - نام کسی را می دیدیم که در صفحه دوم روزنامه های آن روزگار یادداشت های سیاسی می نوشت و چقدر فرق داشت با اسلاف ریش وسبیل دار نسل قبلی که به جای شعار ها و احکام حکیمانه و نثر ملال آور – درستش خیلی ملال آور – سیاست را نه قضاوت که به زبان نسل ما روایت می کرد. ذهن و زبان محمد قوچانی در آن روزگار دقیقاً آن چیز دیگر بود که در نسل پدران نبود. آن التزام غریبی که آدورنو در باب فرم داشت در کنار متن ، در کار نویسندگان ایدئولوژیک نسل قبل نبود ، اما در کار محمد قوچانی نا گفته هویدا بود. بعد ها در روزگار شکوفایی طوفانی همشهری- همشهری ماه یادتان هست و ضمائم گوناگون دیگر همشهری؟- بود که دانستیم ، این توجه به فرم و این توجه به زیبایی را - در کنار سوژه هایی که ارزش خواندن و دانستن را داشت- وقتی محمد قوچانی سردبیر یا در شورای سردبیری باشد با خود خواهد برد و از دایره یادداشت های خود به همه صفحات روزنامه تسری خواهد داد و ما به همان اندازه که صفحات اول و دوم و آخر را می خوانیم، صفحات اقتصاد ، فرهنگ ، زندگی و ورزش جذاب و خواندنی نیز خواهیم خواند. با گذشت سال ها و توقیف ها، محمد قوچانی را در مجلات و روزنامه های تازه تعقیب کردیم و با کتاب هاش که نشر سرایی چاپ کرد بود ، تا رسید به «کتابروزنامه شرق ِ محمد قوچانی»... شاهکاری که برای هر روزنامه خوانی گریز ناپذیر بود. کمتر دانشجویی بود که هر روز شرق نخواند و لفظی در سعایت قوچانی نگوید که هر روز با «کتابروزنامه» ای که در می آورد همه را از کار و زندگی و درس و دوستان می انداخت... یادتان هست؟ روز هایی بود که در حیات دانشگاه خیلی از ما شرق را روی زمین پهن کرده بودیم و از حوالی ظهر که می رسید تا عصر داشتیم می خواندیم و می خواندیم و لعنتی تمام نمی شد! صفحه اقتصادش هم خواندنی بود!... گذشت تا شرق را نوقیف کردند و محمد قوچانی به هم میهن رفت، بعد شرق دوباره آمد ولی دیگر محمد آن جا نبود ، شرق را دوست داشتم هنوز اما « آن چیز دیگر » محمد قوچانی در آن نبود . ها ؟ دپولیتیزه بود و انگار روح نداشت ... من شرق را ترک نکردم تا بار دوم که از زندگی کامل ساقط شد. هم میهن هم در همان حوالی به همین سرنوشت دچار شد . بعد از اینها ، دچار قهر عجیبی شدم به رسانه های فارسی. پولم را جمع می کردم تا تایمز و نیوزویک بخرم البته بیشتر اکسپایر شده و تاریخ گذشته . احتراز عجیبی داشتم از نشریات فارسی. تا رسید روزگار شهروند امروز. از شماره دوم بی خیالِ ژورنال های بین المللی شدم و شنبه ها چشم انتظار شهروند. آن چنان مدافع و مبلغ شهروند که خیلی ها ... گذشت تا شهروند را هم به دیار باقی ارسال کردند و غم ِ کمی نبود که رسید ... تا شب عید امسال خبر رسید که محمد قوچانی سردبیر اعتماد ملی می شود... نمی شد باور کرد... هیچ کس از جماعت روزنامه خوان باور نمی کرد... اعتماد ملی آن روز ها را به زحمت می شد خواند ، خبرنامه ای بود سیاسی با تکه های کوتاهی از مسائل دیگر ، آشفته و ... اما خب ما مدت ها بود محمد قوچانی را می شناختیم و خواسته های مشترکی با او داشتیم - راستش اول خیلی سخت بود ولی در نهایت به او اعتماد کردیم- گذشت و بیشتر همین جماعت شدیم طرفدار شیخ شجاع ! کدام مان باور می کرد؟ ... وقتی به چشمان هم نگاه می کردیم می گفتیم به خاطر این و این واین و ......... محمد قوچانی.
محمد قوچانی برای نسل ما اعتباری دارد و نمی داند چقدر وقتی خبر بازداشتش را شنیدیم غمگین شدیم. مثل آسمان خاکستری رشت ِ محمد قوچانی آنهم وقتی بدجور ابری می شود و آبستن بارانی یک هفته ای ست. محمد قوچانی اعتبارش را آسان به دست نیاورده است. سرمقاله های نابش در شهروند و نثرش که دقیقاً امضای قوچانی دارد. نثر قوچانی حادثه ای در روزنامه نگاری فارسی ست. از روزگار شهروند امروز به بعد ، دیگر خیلی ها بودند که با زبان قوچانی می نوشتند همانطورکه بعد از شاملو خیلی ها با زبان شاملو شعر نوشتند و بعد از بیضایی ، خیلی ها با زبان بیضایی نمایش نامه ، بعد از دولت آبادی خیلی ها با زبان دولت آبادی، رمان و بعد از سروش خیلی ها با زبان سروش فلسفه. محمد قوچانی در باره پوپر ، آرنت و آیزیا برلین زیاد نوشته است. نمی دانم ولی اگر مقاله های قوچانی نبود شاید در سپهر فارسی زبان کمتر کسی را حوصله «توکویل » خوانی بود و ما آگهی از توکویل را مدیون او هستیم. تکه های ناب قوچانی وقتی هابرماس در ایران بود یادتان هست؟ « فیلسوفی که شومن شد»... دست کم حالا می دانیم که قوچانی خوب فلسفه خوانده است و ایده های عمده فیلسوفان سیاسی را خوب می شناسد، ارجاعاتش به هابز و لاک همان قدر دقیق هست که به پوپر و مارکس . و البته هیچ کس به اندازه او در نظر – ونه شعار و...- با مارکس مخالفت نکرده است. اما راستش بر خلاف باور خیلی ها من اعتقاد دارم که در میان همه فیلسوفانی که نوشته های قوچانی آکنده از ارجاع به آنهاست آن کس که بیشتر از همه بر او تاثیر داشته و محرک او بوده کارل مارکسی ست که روزگاری روزنامه نگار بزرگی بود ، چه روزنامه راین و چه سالنامه آلمانی –فرانسوی اش ،که هر دو از آن قله های ناب ژورنالسم قرن نوزدهمی بودند. نشریاتی سرشار از مقالاتی تاثیر گذار که بعد ها هم کتاب شدند و هم بار ها خوانده شدند و تاثیر ژرفی در مخاطبانشان داشتند. محمد قوچانی هم از « آن جور » مقالات دارد. « ابوذر یا علی » در تحول معرفتی خیلی ها همان تاثیری را داشت که توماس کوهن انقلاب پارادایمی می نامد. تحلیل او از افکار شریعتی و مقایسه او با فیلسوف بزرگ فارسی زبان سید جواد طباطبایی و مقایسه ژرفی که بین ابوذر و بوعلی کرد ، خیلی غیر منتظره و برای نسل ما شگفت انگیز بود. شاید بعد آز آن مقاله بود که شریعتی کمتر و کمتر خوانده شد ، منطق ارسطویی و خرد گرایی کلاسیک و فلسفه دانشگاهی و تحلیلی در میان جوانانی که سودای فیلسوفی داشتند در برابر معنویت گرایی صوفیانه و انقلابی و خیابان گرایی ، ارج و قرب دیگری یافت. حالا که فکر می کنم از خودم می پرسم جایگاه محمد قوچانی در این میانه کجاست؟...تاثیری که محمد قوچانی بر نسل ما گذاشته است عمیقاً نا خود اگاه است. با روایت هایش بسیار در نگاه سیاسی و فلسفی ما اثر گذاشته است و با نثرش که خاص اوست. شاید در میانه ابوذر و بوعلی ، او بیهقی ِ زمانه ما باشد که با پشتوانه ای فلسفی سیاست عصری را روایت می کند که سخن عامش آزادی انسان و سخن خاصه اش کرامت آدمی ست.

No comments: