January 09, 2009

مرگ کسب و کار من است

مرگ کسب و کار من است
راستش مرگ کسب و کار من است.... این حقیقتی است که نمی توانم از آن فرار کنم و حقیقتی ست که هست و از آن لذت هم میبرم... از مرگ ، حالا چه قتل چه خودکشی چه اعدام و چه..... راستش مسمومیت را بیشتر دوست دارم... تورا به فکر فرو می برد که بتوانی ذهنش را ، ایده هایش را حدس بزنی یا با جسد –آدم زنده چند وقت قبل – احساس همدردی کنی که چرا خودش را کشته است.... به قاتلی که مقتول را خیلی بیشتر از دیگران میشناخته و مدتها زمان داشته تا راه ها برای کشتنش بررسی کند... راستی اخیراً یکی از آشنایان قدیم به دست برادرش به ضرب چاقو به قتل رسیده یا هر چیز دیگر که نمیدانیم.... هر چه هست به قتل رسیدن یک پسر بیست ودو سه ساله ، آنهم با چاقو ، آنهم از یه خانواده آبرومند آنقدر شوکه کننده هست که به عمق فاجعه برادر کشی توجهی نکنی.... انگار همه مان داریم سقوط میکنیم ... در پایتختی که هر روز دارند بیست نفر و بیشتر را می کشند و این آماری ست که این معنی را میدهد که ساعتی یک نفر جانش را از دست میدهد و این همه تلاش های حکومتی برای امنیت باز نمیتوتند جلوی مرگی را بگیرد که آدم هامان به هم تحمیل میکنند... میترسم از روزی که مرگ کسب و کار همه شود... مثل آن صحنه ی بتمن ( شوالیه تاریکی) ، ساکنان دو کشتی ، کشتی همدیگر را برای زنده ماندن منفجر کنند و گذشتی نباشد... کارم به من نشان داده که انسانیت دارد کم کم در اینجا می میرد ، حالاست که نیازمند ادبیات هستیم....

No comments: