February 05, 2009

یادداشت های تئاتری زمستانی

1.
یکی جشنواره فجر،
اول، نکته مثبت اینکه امسال گروه های خارجی زیاد بودند و علاوه بر کشور های دوست و برادر مثل افغانستان و عراق و سودان و آذربایجان و تاجیکستان و... از جهان متمدن هم گروه های حرفه ایی بودند، که حداقل لاک پشت فرهنگی حاکم ، سرش را از لاک تنگ و تاریکش بیرون بیاورد و ببیند تجربه های جدید را! و اما بعد! افتتاحیه فاجعه بار جشنواره با مجری مذکر نما یِ سیبل مند و ...، اردشیر صالح پور و عروسک های داداش سیا! به عنوان نماد های تئاتر این مملکت، هیچ چیزی جز حماقت برگزار کنندگان نیست! تا اجرای خنده دار رضا رویگری با گروه موسیقی ذاتا فالش نیرو زمینی ارتش مقدس، از سرود ایران ایران که طنزی بود در برابر عظمت تئاتر شهر که دارد آرام آرام ویران می شود. و از گروه های کودن شهرستانی با اجرا های مضحک! متن های حماقت بار شهرستانی و ارباب بد ِ نزول خور تا رعیت خوب بیچاره که ارباب پول نمیدهد تا برود بچه هاش را درمان کند! از بازیگر هایی که در نقش روستایی با لهجه تهرانی حرف میزدند و لات هایی که در دهات های دور افتاده به شیوه اراذل و اوباش چاله میدان و نازی آباد، رفتار می کنند، طراحی صحنه کلیشه ای و کارگردانی بد و نابازیگری و نویسندگان کودن دهاتی... روی دیگر جشنواره در سالن های فرعی بودکه ده ها نمایش چرند و سفارشی با تهیه کنندگی ارشاد و حوزه هنری های شهرستان ها اجرا می شد و مشاهده هر کدام از انها برای منزجر کردن تماشاگراز تئاتر کافی است...
راستی باید از سالن زیبای سنگلج هم یادی کنم که کافه ی جذابی دارد و منوی جذاب تری اما حیف که نمایش چرندی فعلن در آن اجرا می شود... از پشت شیشه های رادی ،که مصطفی عبدالهی کارگردان و بازیگرش هم هست! چرند مطلق! خیال کنید یکی از اراذل و اوباش خزانه بخارایی یا نازی آباد با هیکل کشتی گیری و پشت مو بخواهد نقش یک نویسنده متفکر را بازی کند! تازه باقی نابازیگران هم یک مشت کودن تمام عیار باشند و البته با دکور باسمه ای و ... فضایی که من ودوست هنرمندم (اما فعلن سرباز هخامنشی) علی غرقی، داشتیم از خنده منفجر می شدیم! مرز های بلاهت و حماقت دست نیافتنی ست!

2.
درباره ی رحمانیان و مانیفستش!
اول از همه که پیدا کردن بلیط رحمانیان مصیبت عظما بود.... حداقل یک هفته هر روز صف ایستادم –جدا از صف سه ساعته برای پیش فروش که خیلی زود تمام شد- تا روز یکی مانده به پایانی که از ساعت 12 تا 4 صف بودم تا سه بلیط مانده به پایان به من رسید! اصولا چشیدن چنین مصائب دراماتیکی برای تئاتری که در تالار داغان چهارسو کار می شود ، حتی اگر غول دوست داشتنی و بزرگی مثل رحمانیان خالق اش باشد ، نیمی از انرژی را میگیرد ، چه برسد به اینکه کار به لسان آمریکایی (البته با گویش ایرانی) باشد و درباره یک دانشجوی ...خل کره ای در دل شهر تاریخی آمریکایی ها ، فیلادلفیا!
پوستر کار که واقعا خلاق و جذاب بود و پر از تکه هایی که حالا می شود گفت رحمانیانی! – رحمانیان حسابی خودش را به همه ما تحمیل کرده است، حتی کیارستمی هم – طراحی صحنه هم کار قابل توجهی بود، بعضی تصاویری که میساخت به یاد می ماند، اما بعضی نه. موسیقی کار هم انگار تلنگری بود به همه ما که تئاتر با موسیقی ضبط شده چیز بی هویتی ست، اگر چه آوا هاشان به گمان من زیبا نبود. بازی ها هم ... راستش مهتاب نصیر پور مناسب نبود به گمانم برای متن و افشین هاشمی ، خیلی پیرتر از آن بودند که بشود باورشان کرد، اما هومن برق نورد مثل همیشه جذاب و ترانه علیدوستی هم مسلط ظاهر شدند. از اشکان خطیبی هم با همه جیپسی بازی و آوازه خوانی و سیما تیر انداز هم خوشم نمی آید. دیگر اینکه متن رحمانیان جذاب نبود و ..... دوست ندارم بگویم... و کارگردانیش... دقیقا آشی بود که همه چیز داشت، تئاتر موزیکال ، کمدی، تراژدی ، ملودرام ، کمی داستان، کمی هجو و هر تجربه ی تئاتری که رحمانیان داشت انگار .
وقتی که از سالن بیرون آمدم، اولین احساسم این بود ، این همه هزینه و انرژی و زمانی که گذاشتم ، ارزشش را داشت؟..... احمدرضا احمدی اینجور جاها می نویسد: وقت خوبِ مصائب...
3.
پرده ایرانی به روایت کانادایی ها!
دلم می خواست اسم این یادداشت را می گذاشتم ، چگونه می شود اصلن دیالوگ های یک تئاتر را نفهمید اما از تئاتر لذت برد؟ ... داستانی که به گمانم بیشتر شبیه خانوم مسعود بهنود بود! اینجا هم کانوم – خیلی جالب است که انگلوساکسون ها نمی توانند خ را تلفظ کنند!- بود و نزهت الملوک و باقی زنان قاجاری با شروعی مضحک و کلیشه ای – نوحه خوانی و بعد هم بشنو از نی که برای ما خیلی ملال آور و تکراری بود- و بعد که با آواز های لاتین و فرانسوی جذاب شد و در نهایت با ملودی بیا بریم دشت، کدوم دشت؟.... به اوج رسید! اما جدا از شوخی واقعا شاهین صیادی کارگردان ایرانی تبار کانادایی با گروهی کاملا کانادایی – قطعا غیر آسیایی- تصاویر زیبایی خلق کرد با طراحی صحنه به شدت مینی مالیستی اما فکر شده و خلاق ... هیچ چیز روی صحنه زائد نبود و بازیگرانی که کاملا نا آشنا با شرق بودند اما بسیار مسلط و قابل درک ...

4.
بچه های من، آفریقای من!

کانال چهار سیما سالی یکی دو تله تئاتر شاهکار می سازد ، یکیش نکراسوفی که رحمانیان کار کرده بود، که از کار چرند سارتر چنان چیزی ساخته بود که کمتر کسی را می شناختم که ان کار را دو بار ندیده بود! دقیقا بچه های من ، آفریقای من چنین کاری ست از حسین مختاری با بازی های فوق العاده اصغر همت ، رویا میر علمی ، مهدی ساکی. متنش متعلق به آثول فوگارد است ، نویسنده ی مشهور آفریقای جنوبیایی! که البته ازش چیزی نخوانده ام، قبلتر به گمانم در شرق فقید چند مصاحبه خوانده بودم که آدم جالبی به نظر نیامده بود، ولی حالا دارک کشف میکنم که آدم خیلی بزرگی ست... تراژدیی که در نهایت به قول ارسطو با ما کاری میکند که احساس کاتارسیس کنیم... کاتارسیس ناب ارسطویی ... انزجار از نژادپرستی ...مثل ادیپ سوفکل که نه به خاطر تنبلی و بلاهت که به خاطر شجاعت و صداقتش در تراژدی غرق می شود، می دانید با تراژدی عمیقتر می شویم. به قول مستر ام، حالا علم همه ترس ها را ، همه ترس های قدیم را ازبین برده...یا نامحتمل را ناممکن ندانید..... یا لحظه ای که فریاد می کشید بچه های من به کلاس هایتان برگردید، می کشندتان، در اوج شورش ، و حتی با مرگش .... میدانید جمله ای داشت مستر ام به تامی ، که بدجور تکانم میدهد،
میگفت: روحم را به شیطان فروختم که یکبار دیگر شما را سر کلاس ببینم...

No comments: