May 13, 2009

باز هم واژه های اسرار آمیز


1. هنوز که به آن تئاتر فرانسوی فکر می کنم احساس می کنم همه ی همه ی تجربه اش هنوز با من است. اپیزود میز صبحانه ای که تصویر شعر ژاک پره ور بود. رابطه ی عاشقانه ای که هر روز رو به زوال بود و آدم هاش هر روز به جزیره هایی می مانستند که از هم دور می شدند و و زنی که در این میان خرد می شد ................. اگر چه هر روز را با امیدی آغاز می کرد. یک ایماژ تئاتریکال واقعی.
2. این قرائت دیگری است از اپیزود آخر که دوستی دیگر که کار را دیده بود به من داد، اسمش را گذاشت : فرزند اقیانوس. گفت ارجاعی بود به داستانی از یک نویسنده فرانسوی به اسم ژول سوپرویه. داستان مردی که در جزیره ای دور افتاده از جهان در تخیلش برای خود زنی را خلق می کند، اسمی برایش انتخاب می کند برایش جهان فرضی می سازد و به او نامه می نویسد و برایش نامه می فرستد و..... خب این هم قرائتی ست. اما من همان روایت عاشقانه ای که خودم داشتم را ترجیح می دهم که در یادداشت های قبلی ام نوشته ام .

No comments: