گوته خوانی در بهار
« روزگاری در جوانی دوستی سالخوردگان را می جستم » گوته
« روزگاری در جوانی دوستی سالخوردگان را می جستم » گوته
« هر آیینه به شما می گویم تا بازگشت نکنید و همانند کودک کوچک نشوید ، هرگز به ملکوت آسمان باز پس نمی آیید.» انجیل متی ، باب 17، آیه 13
سال 88 را با گوته آغاز کردم، با « رنج های ورتر جوان » و « فاوست» . اولی با ترجمه ی تقریباً خوب علی اصغر حداد و دومی ترجمه ی به آذین. نمی دانم اما مدتی هست به مترجمین کهن سال به شدت بدگمانم. خب زبان شان با زبان نسل ما زیاد فرق دارد، نحوه استعمال واژگان و صورت بسیاری از عبارات. نثر قدیمی گوته هم مزید بر علت...... خب از روز چهارم عید به اقتضای حماقت بعضی از هموطنان در نوشیدن و مصرف متانول به جای اتانول! سر کار بودم اما به خاطر عدم حضور اغلب همکاران فرصت مطالعه بود. اول رنج های ورتر جوان که زود اما سخت تمام شد. خب ارتباط با شاعران قرن هجده و نوزدهمی از آن کار های سخت دنیا ست. با آن ذهن اولترا رومانتیسیستی و آکنده از احکام اخلاقی ، بهر حال خیلی سخت می گذرد. بعد هم فاوست که بهتر اما دو هفته ای تمام طول کشید. فاوست خیلی بهتر پرداخته شده، اما پر از ارجاعات دقیق به خدایان رومی و یونانی ست و ذهن آسیایی سانسور شده ای که در دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه با آنها آشنا نشده ، نیازمند وقفه است تا اصل داستان ها را بخواند تا طعم طعنه گوته را دریابد. روی فاوست هنوز دارم کار میکنم. نمی دانم به گمانم یک اتود باید بزنم. اما حداد در ورتر برای گوته یک نقد قرن نوزدهمی گذاشته از لسینگ که پرسش غریبی می کند اگر که روح پرسش را دریابید: آیا هیچ جوان رومی یا یونانی صرفاً به دلیل نافرجامی در عشق دست به خود کشی زده است؟....
این مونولوگ گوته هم به گمانم بسیار زیباست:
سال 88 را با گوته آغاز کردم، با « رنج های ورتر جوان » و « فاوست» . اولی با ترجمه ی تقریباً خوب علی اصغر حداد و دومی ترجمه ی به آذین. نمی دانم اما مدتی هست به مترجمین کهن سال به شدت بدگمانم. خب زبان شان با زبان نسل ما زیاد فرق دارد، نحوه استعمال واژگان و صورت بسیاری از عبارات. نثر قدیمی گوته هم مزید بر علت...... خب از روز چهارم عید به اقتضای حماقت بعضی از هموطنان در نوشیدن و مصرف متانول به جای اتانول! سر کار بودم اما به خاطر عدم حضور اغلب همکاران فرصت مطالعه بود. اول رنج های ورتر جوان که زود اما سخت تمام شد. خب ارتباط با شاعران قرن هجده و نوزدهمی از آن کار های سخت دنیا ست. با آن ذهن اولترا رومانتیسیستی و آکنده از احکام اخلاقی ، بهر حال خیلی سخت می گذرد. بعد هم فاوست که بهتر اما دو هفته ای تمام طول کشید. فاوست خیلی بهتر پرداخته شده، اما پر از ارجاعات دقیق به خدایان رومی و یونانی ست و ذهن آسیایی سانسور شده ای که در دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه با آنها آشنا نشده ، نیازمند وقفه است تا اصل داستان ها را بخواند تا طعم طعنه گوته را دریابد. روی فاوست هنوز دارم کار میکنم. نمی دانم به گمانم یک اتود باید بزنم. اما حداد در ورتر برای گوته یک نقد قرن نوزدهمی گذاشته از لسینگ که پرسش غریبی می کند اگر که روح پرسش را دریابید: آیا هیچ جوان رومی یا یونانی صرفاً به دلیل نافرجامی در عشق دست به خود کشی زده است؟....
این مونولوگ گوته هم به گمانم بسیار زیباست:
( خطابه ی مردی بر فراز مزار دخترش)
دخترم؛ دورا تو زیبا بودی، به زیبایی ماه در آسمان کوهستان فورا، به سپیدی برف تازه و به دلاویزی نسیم.
دخترم؛ دورا تو زیبا بودی، به زیبایی ماه در آسمان کوهستان فورا، به سپیدی برف تازه و به دلاویزی نسیم.
آریندال ( پسرم ) کمان تو پرزور بود و نیزه ات در آوردگاه چابک و نگاهت چو مه بر پشته امواج و سرت ابری از آتش در طوفان.
این آخرین صبح است........ به افول رویا می ماند . من خواب نمی بینم..... جنون هم نگرفته ام. در پیشگاه مرگ ، دید و درکی روشن تر یافته ام.
این آخرین صبح است........ به افول رویا می ماند . من خواب نمی بینم..... جنون هم نگرفته ام. در پیشگاه مرگ ، دید و درکی روشن تر یافته ام.
No comments:
Post a Comment