July 09, 2009

«آسمان روزهای برفی»

«من از اسکار وایلد متنفرم»
یا «آسمان روزهای برفی» چگونه است؟



1. برای دیدن «آسمان روزهای برفی» دلائل زیادی وجود دارد. کارگردانش هنرمند نازنینی ست به نام «محمد عاقبتی» ، نویسنده متنش نام بزرگی ست به نام «محمد چرمشیر» ، بازیگر مردش ، غول محبوبی ست به نام«حسن معجونی» و بازیگر زن اش امضای مهمی به نام «نگار عابدی». چرمشیر کار را بر اساس بازخوانی فیلم نامه ی فیلم مشهور «بانی و کلاید» نوشته و «یک حادثه واقعی در آمریکا مندرج در روزنامه همشهری!». همه این ها دلائلی کافی و خیلی بر انگیزاننده است برای اینکه وقت بگذاریم و یک عصر گرم تابستانی را در مولوی سپری کنیم.
2. داستان قصه ای آشفته است از زندگی مرد و زنی آشفته و ویران. زن از مادر الکلی اش گریخته و مرد را در باری در حین صرف نوشیدنی! در دیالوگی «سخت» یافته. اتفاق خودش افتاده. همه دیالوگ ها و همه صحنه ها یک چیز را تصویر می کنند : « ملال » ... آنچه این همه آشفتگی و در ماندگی را به ویرانی بدل می کند « کنشی » است به نام «قتل» که در حین یک دزدی ِ محض ِ تنوع در زندگی، اتفاق افتاده و وحشت زن از مرد بعد از آن « قتل اتفاقی» و در نهایت خودکشی مرد در حمام با یک گلوله. مردی که از اول تئاتر « کتابش» را می خواند و کتابش برحسب اتفاق اسکار وایلد بود و دلش می خواست آنرا برای زنش بخواند و زن دوست نداشت و تحقیر و مخالفتی که باز خودش این وسط اتفاق می افتاد. اسکار وایلد در یکی از نامه هایش نوشته بود:
« من نمایشنامه هایم را برای هیچ فردی نمی نویسم. نمایشنامه را برای لذت خودم می نویسم. بعد ها اگر کسی خواست آنها را اجرا کند ؛ گاهی اوقات به چنین کسی اجازه می دهم.» اما کتاب اسکار وایلد اینجا برای کلاید نوشته شده بود. وایلدگفته بود که گاهی به کسی برای اجرا نمایشنامه هایش اجازه می دهد و حالا به بانی وکلاید اجازه داده بود تا با میان کنش با «کتاب اسکار وایلد » قتلی را و خودکشی یی را جدی جدی اجرا کنند . قضیه همینقدر پیچیده است.
3.
بعد از دعوای بانی با کلاید به خاطر قتل آن زن در جریان سرقت و رفتن کلاید ،
بانی:کجا میری ؟
کلاید: ( برمی گردد و زیر تخت به دنبال چیزی می گردد ) من باید کتابم را بردارم.... من که نمی تونم همین جوری برم.....

4. صحنه دقیق ساخته شده. مثل پارلمان انگلیس تماشاگران در دو ردیف سکو روبروی هم می نشیننند و تئاتر درست در همین وسط اتفاق می افتد. یک سوی سن ، تختی و دیواری که بعد حمام می شود و طرف دیگر یک بار که بالای آن یک ال.سی.دی آویخته است و خود فیلم ارجینال « بانی وکلاید» رانشان می دهد. – البته اول و آخر کار نگار عابدی در آن حرف میزند که به نظرم بزرگترین ضعف کار است - . اکت های پر حرکت و استعاری اجرا در وسط اتفاق می افتد زیر نور تند عمودی. لباس کلاید به شدت به بی قیدی و لباس بانی به خفگی می زند. نور ِ به شدت شکننده ، تصویر این همه آشفتگی و ملال را تکمیل می کند. همه اتفاقات خوب و حتی جزئیاتی که کارگردان احتمالاً می خواسته با آن ایده تصویر کردن «ملال» را اجرا کند ، اندیشیده به نظر می آید. اما جاهایی هست که نتیجه همان نمی شود. حدس میزنم در اجرایی که من دیدم – اجرایی که مصادف با حضور حمید سمندریان و هما روستا بود و تقدیم اجرا به آنها- معجونی به شدت بی حوصله و از فرم ایده آل اش دور بود. و انگار فقط می خواست زودتر اجرا تمام شود. تاثیر این بی حوصله گی که به شلختگی در حرکات و بیان دیالوگ ها می انجامید به طرز محسوسی بازی نگار عابدی راهم تحت تاثیر قرار داده بود. گاهی این تصور ایجاد می شد که دیالوگ ها کاملاً حفظ شده و « خوانده » می شوند. گاهی حرکات بدن بی قید بود و نیندیشیده. – خب از معجونی و عاقبتی چنین چیزی انتظار نمی رود- . بعضی جا ها دیالوگ ها را گوش می دادیم اما « نمی شنیدیم»......

1 comment:

Anonymous said...

ظاهرا کارگردان آنقدر آدم نازنینی بوده که حسابی خلع سلاحت کرده. دوستانه بگویم، انتظار نداشتم که ببینم حرفهای نقادانه ات را قورت بدهی و بعد خیلی حرفه ای، به شیوه منتقدان سنتی( که در واقع اصلا منتقد نبودند، که یک مشت مدرس ادبیات بودند با برچسب منتقد انهم در عهد غیبت نقد) بنشینی و کار را با یک سبد اطلاعات جانبی و کمی نگاه دوستانه و خب کارشناسی، تحلیل کنی. در اخر هم فقط تیر انتقادت را روانه ی معجونی کنی که آنهم انگار موقتی و مخصوص همان یک اجرا بود...