July 20, 2009

جامعه مدنی گلسار

جامعه مدنی گلسار



دوستی در بلاگش
(اینجا) نوشته ای داشت پیشنهاد گونه در باب اعتراض مدنی در گلسار رشت. نوشته واقعاً قابل تاملی است با رویکردی سیاسی. فکر میکنم در مرحله نخست باید گلسار را بفهمیم .
محله گلسار رشت، جزیره متفاوتی است در بافت شهری آشفته رشت. محلات رشت از قدیمی ترین (ساغریسازان) تا محلات جدید ، از لحاظ ساخت فرم شهری فاقد انسجام و نقاط مرکزی مشخصی هستند. به این معنا که از هیچ نظم ِ هندسی یی پیروی نمی کنند و بسیاری از بنا ها به شکل اتفاقی و کاملاً شخصی ساخته می شوند . انگار که نوعی لجبازی باشند با باقی جامعه. والبته ساخت محلات در رشت برخلاف عمده شهر های خاورمیانه ای اصلاً مسجد محور نیست که مساجد غالباً در بافت محل پرت افتاده و حتی دور از دسترس نمازگزاران است. بازار ( به خصوص بازار در محلات قدیمی ) خیلی اتفاقی در مسیری ایجاد می شود ( اصطلاح راسته به همین مفهوم ارجاع داده می شود) . کوچه ها و خیابانها پر از انحنا و خم های بی معنا هستند. تصور دو خیابان مستقیم و موازی و تقاطع های منظم هم که (جز یکی دوتا که محصول بیست سی سال اخیرند) بی معنا است.. اما در میان چنین شهر آشفته ای در سی سال اخیر منطقه ای مسکونی البته با تخریب چندین هکتار شالیزار پدید آمده است که توانسته علیرغم تازگی ، هویتی خاص برای خود در کنار محلات قدیمی رشت بدست بیاورد. هویتی که بیش از هرچیز نمود مدرنیسم و تجددطلبی در شیوه زندگی است.
گلسار محلی است که خیابان ها و کوچه های منظمی دارد ( البته در قیاس با سایر خیابانها و مناطق رشت و گرنه پیچ و خم دارد!) و بازار زیبا و جذاب و پیاده روی مناسبی دارد که در اکثر روز های هفته مملو از جمعیتی است و البته اکثراً جوان، که با آرامش در ان قدم میزنند. مسجد گلسار در یکی از فرعی های آن دور از دسترس قرار گرفته و جز مجالس ترحیم به ندرت استفاده می شود. و اگر گشت ارشاد و ضرب و زور امنیت اخلاقی ( که تبعاً با بخش نامه ای از پایتخت تشکیل شده ) نبود ، گلسار یکی از دلنشین ترین و شاد ترین محلات رشت بود. (و البته معدود جماعت متعصب و موتور سوار رشت ، که اکثراً یا روستایی اند یا روستایی تبارند و به اقتضای فرصتی شغلی درادارات دولتی ، ساکن رشت شده اند ، «اشباح معلقی» هستند که چون خراش هایی بر این تابلو ی زیبای شهری ظاهر می شوند. )
گفتم که رکن اصلی هویت بخش گلسار ، مدرنیسم وتجددطلبی در شیوه زندگی است . یکی از ارکان ساده آن لذت گرایی و هدونیسمی است که در چهره ی پسران و دختران جوانی که خیابان اصلی را به قول آدورنو مثل یک پاساژ هضم میکنند دیده می شود و البته به قول فیاض:
«بچه های ما اصولا به چیزی جز لذت کمتر فکر می کنند و به شیوه ی خودشان هم همیشه بلدند این لذت را از دل سیاهی استخراج کنند» اما این هدونیسم درون خود یک نوع منفعت طلبی هم دارد که به قول فیاض : «خلاصه اینکه کار دست خودشان نمی دهند» ... خب این تفکر کاملاً حاکم است و حتا وقتی ساحت عمومی که عامل عمده لذت بخشی برای شهروندان است تحدید و تهدید می شود باز احتمال واکنش اعتراض گونه به خاطر اینکه «خلاصه اینکه کار دست خودشان نمیدهند» اتفاق نمی افتد. و به همین خاطر تقریباً هیچ اعتراض مدنی مشخصی در گلسار اتفاق نیافتاد و البته احتمالاً نمی افتد. این هم به این معنا نیست که اهالی گلسار معترض نبود اندکه اتفاقاً شاید بخش عمده ای از معترضان در رشت گلساری بوده اند. یک نکته دیگر هم اینکه چرا گلساری ها در گلسار اعتراض نکردند؟ اینکه به نظر من کم کم هویت گلساری بودن دارد مثل پاریسی بودن می شود که پاریس ها به محض حمله اجانب به پاریس زود تسلیم می شدند و می شوند وخواهند شد که مبادا پاریس ویران شود! نسل جدیدی که بهترین لحظه هایشان را نه در خیابان شیک که در گلسار تجربه کردند دارند آرام آرام احساس هویت می کنند.
راستی چهار نکته تتمه:
اول اینکه همه اعتراض های مدنی که در خرداد و تیر در رشت افتاد ، مرکزیت شان نه در گلسار که در منظریه و نامجو بود. به این شکل که جوانان و مردم معترض پس از راهپیمایی از فلکه گاز در دانشکده علوم پایه دانشگاه گیلان ( که بنیادی آلمانی دارد) و منظریه قرار گرفته بودند و نیروهای سرکوبگر در خیابان نامجو. ( آرایش جغرافیایی صلیبگونه منظریه و نامجو را ذهن تصور کنید) .
دوم اینکه تعبیر « یک جشن عمومی به رنگ سیاه » یک خلاقیت تمام عیار فیاضی و تعبیری دقیق راجع به تاسوعا و عاشورای رشت است. البته با وفات مرحوم احسانبخش و کاهش رونق حاجی آباد ، از شور و حال این « جشن عمومی به رنگ سیاه » در حد قابل توجهی کاسته شده.
سوم اینکه این عبارت فیاض « همین روزها میدانم همه شان دنبال کار میگردند و چون پیدا نمیشود همه شان دارند جلای کوچه و خیابان هایی میکنند که عاشق آن هستند» یک دلیل عمده دارد ، ادارات رشت را غیر رشتی ها تسخیر کرده اند و به تبع آن شهرمان را ، شهری که استادیومش ، سینماهاش ، سالن هاش و خیلی از مغازه ها و رستوران ها وقهوه خانه ها و کافه ها وکتابفروشی هاش برای مایی که از کودکی با این ارکان شهری بزرگ شده ایم و همه خاطره است را همین مهاجرین دارند نابود می کنند. همین مهاجرین اغلب روستایی که هیچ درکی از ارکان ونهاد های شهری ِ ما ندارند برایشان چه فرق می کند که استادیوم ما راتعطیل کنند ( به علت تاسیس ورزشگاهی در پانزده کیلومتری رشت به دستور دولت تهران) یا سینما انقلاب مان را ببندند ( به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی) و یا خیلی خانه ها ، سالن ها و مغازه ها را خراب کنند .....
چهارم اینکه فیاض حرفی زده که احتمالاً موقع نوشتنش به من فکر نکرده به این مضمون که «ما» یک «ملت» ایم و « بیاید دوباره "ملت ایران" را بسازیم» و الفاظی از این دست... نمی خواهم اینجا زیاد در موردش حرفی بزنم ، و همین که حضوری دیدمش قطعاً ارشادش می کنم ! اما قطعاً اگر بخواهیم پرچم سبزی آویزانمان کنیم ، ترجیح میدهم آن پرچم سبز ، پرچم سبز جمهوری جنگلی خودمان باشد با یک ستاره سرخ و یک نوار سیاه ( این نوار سیاه دقیقاً با روحیه آنارشیستی وسرور ستیز گیلیک ها منطبق است) ... امه سزر میگفت: « مردمان مستعمرات ،هر قدر هم تشبه به استعمارگران بکنند ، در حاشیه خواهند بود» ... و سبز آنها ما را حاشیه ای تر می کند.

1 comment:

Anonymous said...

در یک لحظه (به قول لانگجاینس:sublimity)دقیقا فهمیدم منظورت از بلاگر شدن و مضراتش چیه. از این نوشته اصلا خوشم نیومد...