November 09, 2009

بطالت

بطالت



«تا تباهی مطلق چقدر دیگرراه است، چند تزریق فاصله داریم تا آسایش ظلمت، چند کام دیگر مانده تا بطالت محض؟»

«شهری که این جا ساختم ، با دیواری از کتاب ها به دو بخش تقسیم میشود؛ یک طرف شهر سرخوشی و طرف دیگر ؛ بطالت. لذت چیزی غیراز این دو نیست.» از کتاب بطالت


بطالت را احسان نوروزی بر سیاق جریان سیال ذهن نوشته است. چیزی بین اورلاندوی ویرجینیا ولف و تاریخ محاصره لیسبون ساراماگو. بعضی جاها هم تلاش کرده مثل بوف کور هدایت یک شعر بلند باشد اما پر از ارجاع به واقعیت. واقعیتی که سخت تحریف شده. «وقتی خم می شوم تا دست در آب برم، به جای صورتم چهره دن کیشوت رامی بینم که با زرهی در هم شکسته و چهره ای خونین ، کاسه سلمانی به دست ، میان برهوتی ایستاده و پشت سرش، اسبی از رمق افتاده مشغول بوییدن خاک، پی ِ چیزی برای خوردن است.» کتاب آکنده از ارجاعاتی است که نشانگر احاطه قابل توجه نویسنده به بیشتر تکست های ادبی جهان است – البته بعضی جاها از غلظت بالا ملال آور می شود!- : «حدود شقاوت آدمی را در دوزخ دانته دیدم و هرچه سفرنامه مارکوپولو وسوسه ام میک رد انبار را ترک کنم و به جهان پا بگذارم ، بورخس مجابم می کرد که در جهان چیزی بهتر از آن چه در انبار هست وجود ندارد.»
بستر عمده رمان ، باززایی شیوه زیست دانشجویی با شیوه ای سورئالیستی و با تعابیری کاملاً منحصر به فرد است: «این دانشکده مهمترین قبرستان فرهنگی این شهر است» یا «این دانشکده ملغمه ای بود از نابغه های مازوخیست، کودنهای فرصت طلب ، میانه حالان خودپرست ، افراطی های خودفروش ، و بچه پولدار های سرخورده از میل و شرمنده از عیش» ... و درمورد اطوارهای دانشجویانی با : «سردرد های نیچه ای ، تهوع های سارتری ، آسم های پروستی ، صرع های داستایوسکی وار» و «از دانشکده اومد بیرون و یه کلاه شاپو خرید که «نشانه مردانگی و استقلالش »بود.» وتعبیر هایی که واقعاً بکرند : «شکر حق می گویی و ستایش می کنی خدای عزو جل رابه خاطر راک اند رول و به خاطر اینترنت وبه خاطر نظام ارزشمند ام پی تری که انباشت تمام آلبوم های باب دیلن در یک سی دی را میسر کرده است.» و«او در راه برایشان موسیقی های آخرالزمانی میگذاشت و عبارات ابزورد تلاوت می کرد»
کتاب کاراکتر جالبی هم دارد به نام درام فون اشمیت! : «همان متاله فرنگی که می گه؛ معتقده که داریم بعد از پایان جهان زندگی می کنیم» و «عشق فون اشمیت به تاریخ و الهیات، او را از ناف سن لازار به دخمه های کتابخانه واتیکان کشاند» و بعد نقل قول های فوق العاده ای از او می کند : «مرگ با کریه ترین چهره اش در راه است و این آخرین لشکر کشی اش است؛ روز پیروزی نهایی.» « همه چیز با میوه دانایی شروع می شود. رستگاری در تهوع است.»

No comments: