November 20, 2009

کاغذ بی خط

کاغذ بی خط



« کاغذ بی خط» ناصر تقوایی را بعد از شش- هفت سال دیدم. این از آن فیلم هایی بود که چه همان زمان و چه حالا خیلی دوست دارم. راستش برخلاف روایات و قرائت های رئالیستی و اجتماعی یی که خیلی ها از این فیلم داشتند و آن را به شرایط اجتماعی و اقتصادی و مسائل حقوق زنان و روابط خانوادگی جامعه ایرانی –لااقل تهرانی- ارتباط می دادند ، به طرز غریبی نسبت به آن تفاسیر موضع دفاعی دارم و دوست دارم کار تقوایی را نوعی نقاشی امپرسیونیستی از خانواده بدانم که فارغ از جغرافیای سیاسی و تاریخی و اجتماعی در هر جای دیگر از جهان ، همین قدر «رویایی» قابل «تخیل» است. یک جور نقاشی مثل کارهای کلود مونه یا پیسارو. همه چیز در جزئیات خیلی خیلی مبهم، اما همه در کنار هم وقتی قرار می گیرند همانقدر درست هستند که هست و «خیالی» می شوند که انگار زندگی می شود. اینکه «رویا رویایی» با بازی شاهکار هدیه تهرانی آنقدر خیالباف و افراطی است و خسرو شکیبایی که آنقدر واقع گرا و دور از دسترس است با هم با «زندگی» می کنند و تخیلات هم را می فهمند و کار هایی می کنند که همه «رویایی» است ، یعنی نقاشی آنقدر دقیق کشیده شده که واجد همه این معانی هست. فیلم در میان همین کنش های مرسوم روزمره در میآید و هر واقعه کوچکی تبدیل به موج دیگری می شود که فیلم را به پیش می برد و همه چیز با صبح ، صبحانه و بازگشت به اتاق خواب تمام می شود. یعنی یک تابلو امپرسیونیستی واقعی از خانواده.

No comments: