November 20, 2009

همه می میریم

همه می میریم



«انسان در همان حال که ساختن را یاد می گرفت، خراب کردن را هم می آموخت. انگار که خدایی سر سخت همه کوشش خود را صرف آن می کرد که میان زندگی و مرگ ، میان فقر و رفاه ، توازنی بی مفهوم و تغییر ناپذیر را حفظ کند » سیمون دوبووآر


1. وقتی مهدی سحابی در آخرین مصاحبه اش در باره ترجمه هاش حرف زده بود و گفته بود بعد از پروست ، یکی از ترجمه هایی که از آن لذت برده و به آن افتخار می کند ؛ «همه می میریم» از سیمون دوبوار است ، به طرز غریبی متعجب شدم. راستش لذت بردن از نثر گزارشی و خشک سیمون دوبووار از آن حرف هایی است که باورشان خیلی مشکل هست. هرچه بود ، این یکی از معدود ترجمه های مهدی سحابی بود که نداشتم ، و خیلی اتفاقی پیدایش کردم و .....


2. وقتی می گویم به سلیقه مهدی سحابی خیلی می شود اعتماد کرد ، واقعاً هیچ تردیدی در آن نیست. این کتاب سیمون دوبووآر علیرغم شروع نه چندان جذابی که دارد ، بعد از عبور از فصل در آمد چنان جذاب می شود که نمی شود گذاشتش زمین. شروع داستان آشنایی زن بازیگر فرانسوی در انتهای قرن نوزدهم است با مردی که در هتل آنها زندگی می کند. حرف نمی زند. چیزی نمی خورد و ساعتها در سکوت محض روی صندلی می نشیند. این زن از سر کنجکاوی نامزدش را ترک می کند –خیلی فرانسوی!- و می رود با این مرد زندگی کند تا راز زندگی اش را بفهمد. این بخش مقادیری دیالوگ های خاله زنکی دارد اما تمام می شود. اما بعد پنج فصل رویایی شروع می شود. مرد که نامش فوسکا است، بلاخره حاضر می شود داستانش را روایت کند . معلوم می شود که فوسکا چند صد سال قبل ، در اوج قرون وسطا در «کارمونا» شهر کوچک و ضعیفی در شمال ایتالیا به دنیا آمده که حاکم خودکامه ای داشت و در فقر و فساد دست وپا میزد . فوسکا بزرگ می شود و در این شهر به قدرت می رسد و در حال تقویت قدرت سیاسی و نظامی شهر است که روزی از پیرمردی اعدامی داروی جاودانگی می گیرد و می خورد. بعد چنان قدرتی می یابد که همسایگان متجاوز را تضعیف می کند و تبدیل به دولتشهری قدرتمند و ثروتمند می شود دراین اوضاع و احوال از پسر اولش قصد دارد او را بکشد که خودش کشته می شود و بعد ها مجددا ازدواج می کند که پسر دومش هم از سر حماقت کشته می شود. و به همین ترتیب دویست سال بر شهر حکومت می کند. تا روز ی تصمیم می گیرد حکومت «کارمونا» را رها کند و عازم دربار ماکسیمیلیان اول و امپراتور مقدس روم – ژرمن شود تا بتواند همه جهان را در اختیار بگیرد. از اینجا کتاب به بهترین تکست آموزش تاریخ خاندان ها و جنگ های اروپایی در قرون وسطا می شود . بعد در دوره شارل کبیر (پنجم) هم که قیام لوتر و فرقه های پروتستانی آغاز می شود به عنوان مشاور عالی حضور دارد . بعد به دوره کشف قاره نو می رسیم و کورتیس در مکزیک و کوبا و پیزارو در پرو . عازم قاره نو می شود . بعد در آنجا با کاشفی فرانسوی که می خواهد از کانادا راهی به چین بیابد آشنا می شود و داستان سفر و اکتشفاتش با او ، و در این حال چند صد سال گذشته است. در نهایت با طلایی که اندوخته به پاریس بر می گردد و زندگی دوباره را از نو آغاز می کند . مجددا ً عاشقی زنی می شود و او را یاری می کند تا اولین دانشگاه آزاد پاریس را عصر سلطنتی بنیان بگذارد و همه این احوالات با مرگ ماریان و انقلاب فرانسه به پایان می رسد. بعد او مدتی در خفا می زید تا روزی با نوه اش که سوسیالیستی پیگیر است آشنا می شود و او را در مبارزات منجر به جمهوری دوم و سقوط بوربون ها یاری می کند و در همین بین به زندان می افتد اما نوه اش را از زندان رهانیده است. بعد در نهایت با شکست جمهوری از نوه اش دلسر می شود و می رود که شصت سال بخوابد «آن قرن ، قرن من نبود و زندگی بیهوده ای که در وجودم تدوام می یافت، به من تعلق نداشت. » و بعد هم بیست سال در بیمارستان روانی بستری می شود و بعد هم که با بازیگر زن فرانسوی آشنا می شود و در نهایت هم او را ترک می کند. کل کتاب روایت همین جاودانگی است بر بستری از تاریخ اروپای قرون وسطا ، رنسانس و عصر مدرن. تمام پرسشی که دوبووآر مطرح می کند هم در باب ارزش و اخلاقی بودن رفتار ها – اعم از شخصی ، جنسی و خصوصی تا اجتماعی و سیاسی- با یک قید سنجیده می شود ؛ «جاودانگی» . و اینکه در صورتی که انسان فانی نبود بسیاری از کوشش هایی عظیمی که از او بر خاسته بود شاید اتفاق نمی افتاد . یک نوع اگزیستانسیالیسمی در این کتاب هست که نه از نوع سارتری که بیشتر از نوع مارسلی است. لطیف ، عفیف والبته به شدت رادیکال.

3. راستی اینکه مهدی سحابی می گفت همه تلاشش در ترجمه این است که اصلاً دیده نشود را خیلی راست گفته. همه کتاب هاش را بخوانید واقعاً به حرفش پی می برید. و یک ایراد کوچک به ترجمه : این کتاب دو سه جا به نظرم ، در یکی دو کلمه -حداقل برای من- ثقیل بود ؛ یکی لفظ «برنجزار» که انصافاً خیلی زور دارد به جای شالیزار بنویسیم. و یک جا هم احتمالا فامیل کسی بوده (Petit) که همه جا ترجمه کرده کوچولو ! . البته در تسلط و صلاحیت سحابی اصلاً تردیدی نیست.

1 comment:

Anonymous said...

منتظر یادداشتهای جدیدتر جذاب تر و البته با فونت بزرگتر خواهم بود