December 25, 2009

در کافه جوانی گم شده

در کافه جوانی گم شده



این انتشارات افق از آن انتشاراتی هایی است که کتاب را خوب و وسوسه بر انگیز چاپ می کند و بدجور وسوسه می شوی بروی کتابش را کشف کنی. طرح جلد «در کافه جوانی گم شده» پاتریک مودیانو ، بدون اینکه نویسنده یا مترجمش را بشناسم ، آنقدر جذاب بود که نتوانستم دربرابر لذت اکتشاف راز آلودگی نهفته اش مقاومت کنم.

«در کافه جوانی گم شده» را پاتریک مودیانو نوشته که لااقل در زبان فارسی نویسنده شناخته شده ای نیست. اما کتاب مقدمه خوبی دارد. مترجم – که علی الظاهر تفننی این کتاب را ترجمه کرده- اطلاعاتی جامع از مودیانو نوشته و احتمالاً باقی کار های نویسنده را خوانده و با آن مانوس بوده و فکر می کنم زبان نویسنده را خوب پیدا کرده و خوب مودیانو را می شناساند.
کتاب ساختار پیچیده ای ندارد. چهار راوی اول شخص دارد که زندگی زنی را وصف می کنند. راوی اول پسر تازه دانشجویی است در اکول سوپریور دو مین ؛ (مدرسه عالی معدن پاریس) که غالب ساعاتش را در کافه ای می گذراند که حالا بعد از سالها خراب شده و حرف هاش بیشتر حکایت آدم های کافه است و البته زنی که راوی لوکی می نامدش و تصویری مبهم اما جذاب از او ارائه می دهد. راوی دوم کاراگاهی است که از سوی شوهر ثروتمند همین زن -که می فهمیم نام واقعی زن ژاکلین است- اجیرشده تا زنش را که از خانه گریخته در پاریس بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم پیدا کند و بعد از تلاش های فراوان و یافتن او و اطلاع از زندگی فعلی او ، کل قضیه را بی خیال می شود. راوی دوم خود زن است که خانواده پاشیده خود و مادرش را که بلیط فروش مولن روژ بود را روایت می کند و اولین بازداشت هاش و فلاکتی که بر او رفته و حسرتی که از نرفتن به دانشگاه داشت و اینکه در «کافه کنده» احترام یک زن جوان و با فرهنگ دانشجوی ادبیات و زبان های شرقی را یافته و با نویسنده ای میان سال و «جوان مانده» در هتل ها زندگی می کرده و الباقی احساسات چیپ و خیلی مزخرف چنین کاراکتری. راوی چهارم هم همان مرد میان سال نویسنده است که حکایت خود را از آشنایی تا دوستی و بعد زندگی مشترکشان و بعد پایان این ارتباط حکایت می کند. آخر کتاب هم خیلی اتفاقی با شوهر زن مواجهه می شود و کات .....تمام می شود بی هیچ کنشی. ببخشید اما خب واضح است که نویسندگان فرانسوی معاصر از فرط بی دغدغه گی نمی دانند چه بنویسند. واقعاً هیچ حرفی برای گفتن ندارند. واقعاً نمی دانم چنین کتاب چه ارزش زیبایی شناسیک یا تماتیک یا هر جنبه دیگر دارد. کتاب نه ساختار جذاب ، نه تم جذاب نه پلات جذابی دارد. (شاید هم اصلاً هیچکدام را ندارد!) حالا قبول دارم زمینه پاریس بعد از جنگ جهانی دوم ، آنهم حال و هوای کافه های کارتیه لاتن و فضای دانشجویی آن روزگار نه فقط جذاب که هوس انگیز است اما نویسنده حتا کاراکتر های جذابی خلق نکرده که شیفته شان شویم. آدم هایی خیلی معمولی و خیلی تیپیک که می شود در سریال های تلویزیونی فرانسوی هم دید (این فرانسوی ها خفه کردند با این کاراکتر زن متاهل خیانتکار! حالا خوب شد فلوبر مادام بوآری را نوشت! ). هیچ اتفاقی هم که نمی افتد .

No comments: