فرزند پنجم
اگر آلن دو باتن و بعضی از نویسندگان مشهور تا دهه هفتاد بریتانیا را در نظر نگیریم و البته به داستان های کوتاهی که در مجموعه های داستانی چاپ شده توجهی نکنیم ، تقریباً از ادبیات نیمه دوم قرن بیستم بریتانیا بی خبریم . واقعاً در هجوم بی نهایت هم جانبه ادبیات امریکا و نویسندگان مهاجر هندی تبار (رشدی ، نایپل و...) از نویسندگان مدرن بریتانیایی بی اطلاعیم .... جدید ترین کسی که می شناسیم ویرجینیا ولف است (آن هم با انگیزه های فمنیستی) و البته هارولد پینتر کبیر که خب حجم گسترده جوائزی که گرفته تا آخریش نوبل ، خودش را تحمیل کرده و البته اشتیاق جماعت تئاتری به متن های مدرن ، هم مزید بر علت شده است. حالا چه بشود که مترجمین فارسی-زبان ِانگلیسی بروند سراغ نویسندگان بریتانیایی. اما در این دو سال خب یکی دو اتفاق باعث شده ، این اتفاق بیافتد و البته عاملش نوبل بوده. دوریس لسینگ نوبل ادبی 2007 را برد و خب موج ترجمه راه افتاد. اگر خواسته باشید دوریس لسینگ را از مصاحبه هاش – لا اقل در نشریات فارسی- بشناسید حالتان ازش بهم میخورد و احتمالاً انگیزه خواندن کتاب هاش را از دست می دهید. اما اگر یکی از کتاب هاش – مثل همین فرزند پنجم با ترجمه انصافاً خوب مهدی غبرایی- را باز کنید و یکی دو صفحه بخوانید ؛ نظر دیگری پیدا می کنید. کتاب می کشاندتان. حالا مهم نیست که لسینگ چسبیده به موضع دانای کل همه چیز دان کلاسیک و قصه را سر راست و مستقیم و بدون ارجاعات قبلی و استعاری و هر گونه تکنیک پیچیده روایی پیش می برد. لسینگ به نظرم دقیقاً به چارلز دیکنز وفادار است. سیاه نمایی فوق العاده رویایی-این تعبیر پارادوکسیکال عمیقاً دقیق است- از لندن و زندگی خانواده های بریتانیایی دارد و البته لجبازی احمقانه طبقه متوسط انگلیسی و تصویر وحشتناکی که از پایبندی انگلیسی ها به سنت –با قرائت انگلیسی- ارائه می کند . اولین احساسی که بعد از خواندن لسینگ بهتان دست می دهد این است که «اوه از این زندگی بریتانیایی حالم بهم می خورد» و بعد خب جامعه شناسی ادبی! یعنی این. لسینگ فضیلت های اخلاقی آدم های معمولی طبقه متوسط بریتانیایی را زیر هجمه نگاه انتقادی خرد میکند. «برای آدم های که در روز های بعد از جنگ جهانی دوم و 1968 مثل بقیه جوان ها فکر نمی کردند... رویای خرید خانه بزرگ ، داشتن فرزندان فراوان و خوردن غذا های سنتی انگلیسی وقتی اعضا خانواده همه دور هم جمعند..... و خانه ای که در آن کمتر کسی تلویزیون تماشا می کرد ؛ همه از این صفت با تحسین یاد می کردند.»
یکی تکه ناب هم دارد وقتی مادر دیوید را توصیف می کند و با یک جمله کاملترین بک گراند را از همه چیز می دهد: «با قیافه قضاوت درباره همه چیز از دیدگاه آکسفوردی آنجا نشسته بود»!
No comments:
Post a Comment