February 05, 2010

بلو بلان قوژ!

بلو بلان قوژ!

دراین بیست-سی روز خیلی اتفاقی فرصتی فراهم شد تا بعد از 6-7 سال فیلم های -حالا کلاسیک شده-  کیشلوفسکی را ببینم با یک فرق خیلی بزرگ ؛ ها؟.... واژه ها را می فهمم و این خیلی تجربه فوق العاده ای است که خیلی فرق می کند با وقتی که فقط صدا ها را می شنوی بدون انکه کلمه ها و جمله ها را از هم تشخیص بدهی....

آبی: داستان آزادی از قرارداد ها. با لطیف ترین ایماژ ها و موسیقی ناب. جولی (ژولیت بینوش) کاراکتر فوق العاده ای است که کیشلوفسکی خلق کرده.  روایتی که خیلی دقیق و با حوصله پیش می رود و حوادثی که همیشه جایی جز «صحنه= سن» ِ مقابل ما اتفاق می افتند. یعنی یا اصلاً دیده نمی شوند یا با چرخش دوربین در گوشه سن دیده می شوند. جدی ترین و تکان دهنده ترین پرسش های اخلاقی به ظریف ترین شکل ممکن و البته بدون القای دراماتیک (به شیوه کلاسیک ) مطرح می شوند. مثل مرگ ، خیانت کردن ، دزدیدن و فرار کردن ، ویران کردن و مورد خیانت وارد شدن و البته گذشت و حمایت و اعتماد به «دیگری» که مثل همه نیست و نمی خواهد هم به راه راست هدایت شود. از اشکی که ریخته نمی شود و فریادی که خفه می شود

 

سفید: داستان برابری و عدالت انسانی. داستان از دادگاهی در فرانسه آغاز می شود که دومینیک (ژولی دلفی) میخواهد از همسر لهستانی اش (کارول) طلاق بگیرد و قاضی را مجاب می کند و بعد که کارول را از خودش می راند و بعد کارول به وضعی فلاکت بار به لهستان باز می گردد و بعد بر حسب یک اتفاق ثروتمند می شود و بعد آن انتقام تلخ را برای دومینیک طراحی می کند ؛ تا همه تلخی برابری را به دومینیک بچشاند.

 

قرمز : داستان برادری. یا دقیقتر داستان گذشت ، درک کردن و هر آنچه از برادری انتظار می رود. اعتراف میکنم تا پیش از این «قوژ» را دوست نداشتم. ولی حالا نمی دانم در برابر ظرافت مستتر در این فیلم چه باید کرد. دیالوگ ها با چنان لطافتی به فرانسه نوشته شده اند و چنان موسیقایی در کلام مستتر هست که با حوادثی که آرام آرام و با حوصله تصویر می شوند هارمونی تمام عیاری را می سازند که بدجور مبهوت می کند. کیشلوفسکی در این فیلم از هیچ نکته جزئی عبور نکرده. آدم ها خیلی رویایی اند یا لااقل با رویا های من شباهت دارند . آن همه مهربانی والنتین (ایرن ژاکوب) با «ریتا»... آن «قاضی بازنشسته» فرانسوی (با بازی شاهکار ژان لویی ترن تینی یان)... و آن «قاضی جوان» فرانسوی... و همه داستان هایی که تکرار می شوند. آن صحنه آخر هم که فوق العاده است : رهایی یافتن هفت نفر از کشتی غرق شده در کانال مانش : دو کاراکتر  از «آبی» دو کاراکتر  از «سفید» و دو کاراکتر  از «قرمز».

No comments: