«دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم»
به محمد خاری
راستش سالینجر را نمی فهمم. یعنی علت محبوبیتِ (یا هر واژه دیگر با همین مضمون که بر مفهومی خاص و عام به شکل توامان ، دلالت کند) سالینجر در عالم انگلیسی زبان را درک نمی کنم. سالینجر به طرز عجیبی آمریکایی است و دقایق زندگی آمریکایی ها را نوشته است. با همه جزئیات که احتمال تصور آنها می رود. داستان هاش آکنده از کاراکتر های کودک یا زنان است. انگار داستان ها را نوشته برای انکه زنان را بفهمد. خیلی زیاد به گزارش جزئیات ما وقع پایبند است. اتفاقات آنقدر در روایت معمولی نوشته می شوند که انگار قرار است همه جا و «به همین راحتی» تکرار شوند. آدم ها دغدغه عمده ای ندارند. آمریکن دریمی توی چشم نمی زند. همه چیز از زندگی واقعی آمریکایی است. سالینجر اصلاً اروپا و زندگی اروپایی را نمی بیند. تکه های فرانسوی اش بیشتر از سر «استفاده از زبان خارجی آموخته شده» است. و هیچ کس هیچ بک گراند مهمی خارج از زندگی آمریکایی ندارد. خب همین گزاره ها هم برای اینکه نتوان سالینجر را به عنوان یک غیر آمریکایی درک کرد یا شوقی برای خواندن باقی آثارش احساس کرد ؛ کفایت می کند. شاید اگر مرگ سالینجر در این روزها نبود شاید هرگز نمی شد یک کتاب سالینجر را تاانتها خواند . بابك تبرايي / مترجم آثار سلينجر مقاله خوبی در این روزها نوشته «مرگ یک مد ادبی» و گفته است : «سالینجر نه در ژانویه 2010 که سالها بود که مرده بود.»
No comments:
Post a Comment