April 09, 2010

صد ِ پیمان هوشمندزاده

صد ِ پیمان هوشمندزاده
به علی غرقی
 1. نمی شود عکس های سیاه و سفید را دوست نداشت . عکس های سیاه و سفیدی که عامدانه گرفته می شوند. یعنی وقتی که می شود عکس های رنگی گرفت و چاپ کرد ، آگاهانه عکسی گرفت و چاپ کرد که تمایز ها و مرز ها را با نور بشود تشخیص داد و نه با رنگ. (چون که بی رنگی اسیر رنگ شد / موسی ئی با موسی ئی در جنگ شد)
2. تیپ های قهوه خانه ای : یکی از آن معدود نهاد های مدنی شهری در جوامع خاورمیانه ای قهوه خانه است که حالا بعد از عمده تحولات نیمه دوم قرن بیستم کاملاً به طبقات فرودست جامعه تعلق پیدا کرده. طبقاتی که یا بسیاری ازمشاغل پست جامعه را به عهده دارند یا اصلاً شغل ندارند . آدم های داغان ، واقعاً داغان را می شود در قهوه خانه دید. عکس های منتخب من : عکس سه عاشیق با هم  و عکس حسن سیاب و علی سرابی ، قلیان شوی و ظرف شوی قهوه خانه.
3. اهالی کافه شوکا: کافه یارعلی پورمقدم. آدم هایی که از دیدنشان خوشحال می شوم. آدم های هم پیاله خودمان. با همه انتقاد ها و دشمنی های بین مان ، قدرشان را وقتی می فهمیم که با آدم های باقی کتاب مقایسه شان بکنیم. و بعد از این مقایسه چقدر دلتنگشان می شویم که این جماعت اندک که سلائق به زعم کانت متعالی تری دارند ، چقدر کم اند ، چقدر کم ایم . در مقابل آنها که در قهوه خانه بودند و بیشتر جامعه اند. عکس های منتخب من : ناشناس پشت تیر چوبی ، محمود دولت آبادی بزرگ که چقدر جوانتر از حالا بود، بیژن جلالی ِ ظریف و خیلی عزیز که حالا چند سالی هست که نیست ، هوشیار انصاریفر ، باز هم ناشناسی به وسعت دو برگ کتاب ، توماج طاهباز و عکس خود یارعلی پور مقدم.
4. بچه های گمرک : عکس های گمرک واقعاً خاصند. در هر کدام زیاد می شود تامل کرد. پیمان هوشمند زاده با این عکس ها خیلی حرف زده است. عکسِ مولف یعنی این. این که از تصویر جماعت اهل گمرک بشود معنا بیرون کشید و جمله ای هم در کنار  آن واقعاً کار خلاقانه ای است. البته خیلی از عکس ها را قبلاً دیده ام. در روزگار طلایی همشهری و روزنامه های عصر اصلاحات البته در ویژه نامه ها و ماهنامه ها و سالنامه ها- اما باز هم اثر گذار و تامل برانگیزند. عکس های منتخب من: کسی را با کسی آشنا نکن ، همینم که می بینی ، انسانیت ، سه رفیق ، زمان می گذرد و گلها می خشکند .
5. زورخانه : از هیچ جا به اندازه زورخانه بدم نمی آید. تجسم و تجسد خردستیزی ایرانی. اخلاقی که حماقت بار در جامعه ترویج می شود. ریشه فاسد ِ بومی لمپنیزم ایرانی که نه ارزش زیبایی شناسانه دارد در نمایشی که عرضه می کند نه ارزش ورزشی در نظام سلامتی فیزیولوژیک و همه چیزش مبتنی است بر زور و آنچه که به رگ گردن و پائین تر از آن مربوط است.  

No comments: