August 30, 2010

کار ِگل... ایوان کلیما!

کار ِگل... ایوان کلیما!



1. راستش حول و حوش هفتصد سال پیش شیخنا «سعدی» کلمات مبارکی (به تعبیر فروغی ِکبیر) در کتاب شریف گلستان نوشت ؛ که هنوز فصیح ترین و بلیغ ترین ِ کلماتند در وصف اشتغال ِ اجباری و دوری از کار دلخواه. که شیخ در حکایت ملال از یاران دمشق و سرگردانی در بیابان قدس و اسارت در طرابلس فرمود : «کارِگل» در مقابل «کار دل». این کلمات هنوز بعد از هفتصد سال ، بهترین کلمات اند در این اوصاف. (این اصراری که من در استعمال «کلمات» دارم، تعبیر مصرانه ی است که فروغی کبیر به کار گرفته.)

2.ایوان کلیمای چک که دست بر قضا یهودی هم هست و نوجوانی اش را در اردوگاه های نازی گذرانده (شرح مبسوطش را در «روح پراگ» بخوانید) در ایام سیطره کمونیسم در چکسلواکی هم علی الظاهر اوضاع مساعدی نداشته (این علی الظاهر را برای این نوشتم که لج دوستان را در بیاورم) و دچار دایره سانسور و کنترل و تعقیب بوده و در نتیجه لا اقل برای مدتی کار دل را رها کرده و به کار گل پرداخته. این کتاب دقیقاً «حکایات» ِ ایوان کلیما ست از این کارِ گل. یعنی بیوگرافی یی ست که به خیال آمیخته شده . حالا فرقش با شیخ ما این است که شیخ ما حکایت کار گل اش را در باب اخلاق درویشان گفته و به نهایت ایجاز و اختصار برگزار کرده (نتیجه اش این است که باید در خیال غرقه شوی تا شیخ را احساس کنی) اما کلیما در نهایت اطناب و ذکر کل ما وقع با تمام جزئیات. (نتیجه اش خستگی و ملال)

3.در بین همه حکایت های کلیما همان اولی از همه بهتر است. داستان قاچاقچی کتاب. : یکبار نیکلاس (همان قاچاقچی کتاب های خارجی و تبعاً ممنوع از نظر دولت کمونیستی) با حیرت از من پرسیده بود : «مردم برای چی تلویزیون تماشا می کنند ؟ آنها که می دانند بِهِشان دروغ می گویند.»

No comments: