«جایی که زندگی مدام دارد می میرد»
درباره «درانتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» ایوان کلیما
1. تجربه زیستی در کشور هایی که دیکتاتوری را تجربه می کنند ، احتمالاً تجربه منحصر به فردی است. چون دیکتاتور دانا و خیرخواه کشور حضور و نظر و سلیقه اش را به همه وَجَنات و سَکَنات ِ آحادِ ملت اماله می کند و باید به خاطر همه چیز از آن عزیز فرزانه (یا ایادی) مجوز بگیری. خب همین باعث می شود وقتی هر کس می خواهد مرتکب فعلی و آفرینشی شود ، کارش لااقل نا خودآگاه یک ربطی به آن وجود مبارک پیدا کند. اما قضیه اینجاست که در یکی دو کار ، ذِکر ِ مَنویات یا افکار داهیانه ی همان بزرگوار ، چه به جّد و نقد و چه به طعن و سخره ، ارزش هنری و جذابیت دارد ، بیشتر که شد ... خب ملال آور می شوند. چرا که تقریباً همه دیکتاتور ها ، کارنامه مشابهی دارند. همین مفاهیم (به قول برخی علما کانسپت) را خود ایوان کلیما در کتابش نوشته ... اما عالم ِبی عمل است.
2. یک موضوع بسیار مهم دیگر که کلیما هم کتاب را با محور آن چرخانیده و تقریباً تمامی نویسندگان غیر کمونیست هم با آن موافقند ، این است که گیرم دیکتاتور را ساقط کردیم و فضای گرما و صمیمیت بر آحاد ملت حکمفرا شد ؛ خب بعدش همه چیز به سرعت باز می گردد به همان روال سابق . همان فساد اداری و آشنا بازی و حق حساب و اعمال سلیقه و قس علی هذا. خب خودش هم می گوید دِپرِسَم . قهرمان کتابش هم همین طور. عیال هم که اختیار نکرده و اولاد هم ندارد. در مجموع در ایام آزادی و در چهل و هشت سالگی فقط یک ماشین تمام اتومات گوجه ای دارد..... و به جای فیلم هنری و «فیلم ِ خودش» ، تصاویر قبیحه تولید می کند.
3. «اکثر مردم نمی توانند زندگی ای متفاوت با زندگی واقعی شان را متصور شوند . می توانند رویایش را در سر بپرورانند، حتی می توانند به خیابان ها بروند و برایش تظاهرات کنند ، اما چگونگی اش را نمی توانند متصور شوند.»
پی نوشت:
1. همه ارجاعات به خود کتاب است
2. در توصیف احوالات دیکتاتور ها ، بلاتردید «ماریو بارگاس یوسا » بی رقیب است.
1 comment:
سلام
ممنون از لطفی که داری
واقعا ممنون
Post a Comment