June 27, 2009

« درباره الی »

« درباره الی »
یا « یک پایان تلخ که بهتر از تلخی بی پایان است»



«پایان تلخ»

1. فیلم اصغر فرهادی خیلی شلوغ شروع می شود. شاد و سرخوش ... سرخوشی بی حدش دلمان را بهم میزند اما بعد آرام آرام بدون اینکه حتی خیالمان برود حرکت می کند به سوی یک تراژدی هولناک که حتی فکرش را هم نمی شود کرد و دقیقاً این همین چیزی است که به گمان من اصغر فرهادی می خواهد. داستان الی ، حکایت نسل من است. نسلی که دارد ، آدم بزرگ می شود.......... نسلی که دارد برای زندگی خودش و دیگران تصمیم می گیرد . -فکرش را بکن- همه ی آدم های فرهادی بین خودمان و دوستانمان پیدا می شوند. آدم های شادی که وقتی یک مشکل گنده – یعنی بحران که انس غریبی به روزگار ما دارد- اتفاق می افتد خیلی عوض می شوند ، خوب های که بد می شوند و بد هایی که خوب می شوند و نوترون هایی که نوترون می مانند. روابطی که ویران می شوند و از نو ساخته می شوند. شرمی که مرد ها دارند و تلخی که در زنان هست و تنهایی بی حدشان. تعلیقی که در فروپاشی آدم ها هست و آرام آرام منجر به اضطرابی می شود که نمی شود حلش کرد. الی غریبه ای است که همیشه بین جمع های دوستانه ما پیدا می شود. وقتی زل می زند به دریا که همه مشغول خودشان هستند. بعضی سکانس ها خیلی خاص اند. صحنه اول وقتی است که بچه ها از تونل تاریکی دارند می گذرند و جیغ می کشند. ماشین اصلی ماشین گلشیفته فراهانی و مانی حقیقی است با ترانه علیدوستی . صحنه آخر همان ماشین است وقتی خیلی چیز ها ویران شده. ماشین خالی است و کنار ساحل در شن فرو رفته و بچه ها دارند هلش می دهند تا بیرون بیاید. فرهادی این وسط خوب توانسته استقلال همه بچه ها را حفظ کند که باورشان کنیم. دوربین مانده کنار نگاه ما و اصلاً دانای کل نیست . دارد تلاش می کند تا ما را از بی تفاوتی محض بکشاند به همراهی تا اثبات کند درد های مشترک را نمی شود تنهایی درمان کرد که غرق شدن در تنهایی و فراموشی می تواند سرنوشت همه ما باشد.


«تلخی بی پایان»


2. «همراه شو عزیز / این درد مشترک / هرگز جدا جدا / درمان نمی شود»
درباره الی را فکر می کنید کی دیدم؟... سئانس ساعت 12 شنبه 23 خرداد! آرامش در حضوردیگران! وقتی که یک ملت صبح بیدار شدند و برخلاف همیشه ، اول گرفتند شبکه خبر و بعد شوکه شدند. صبح وقتی می رفتم سرکار همه آدم ها شوکه بودند. راننده تاکسی ها ، بازاری ها که برخلاف همیشه خواب آلود نبودند، سرباز ها و همکاران ! قیافه ها دیدنی نبود، دهن هیچ کس باز نمی شد، هیچ کس رمق حرف زدن نداشت الا مجریان رادیو تلویزیون! مدیرها هم باورشان نمی شد! درد مشترک دهان همه را قفل کرده بود . بیخیال جمع شدم. ساعت 12 مرخصی گرفتم تا « درباره الی ِ فرهادی» را ببینم. 7-8 نفر بودیم در سالن. اولش از آن همه شادی و سرخوشی حالم بد شد. اما بعد مبهوت هنر فرهادی شدم. همه فیلم هاش را دوست داشتم. این را هم. تراژدی مدرنی که خلق کرده بود بدجور اثر کرد. وقتی فیلم تمام شد احساس کردم دارم «خفه» می شوم. از صبح لبخند زده بودم. اما حالا داشتم داغان می شدم. اگر از صبح اراده ام توانسته بود بر درد مشترک وجدان فائق شود حالا یک کارگردان همه مقاومتم را شکسته بود ... حالا من خشمگین بودم...................

3 comments:

Faiiaz Khak said...

سلام علی. اوضاع چطوره ری؟ خراب دیگه. سوال نداره.
خوب مینویسی. راحت می نویسی. ذهنیت هم که فراوان داری. پس شک نکن. جدی تر بنویس.
من را هم که میدانی. دوری از فضای زبان مادری، ببین چه بلا که بر سر زبانم نیاورده. واژه ندارم. ساده ترین واژه ها را فراموش میکنم گاهی. نه اینکه چیز دیگری جایگزین شده باشد که بخواهم کلاس بگذارم به قول بچه ها. سکوت. اینجا فقط سکوت هست. ن فقط سکوت صوتی. سکوت زبانی. بی هم زبانی. نا هم زبانی.
زبان فراموشم میشود. خودم فراموشم میشود. تو هم فراموشم شدی. تا اینکه دوباره زنگ زدی پسر. خوب کردی...

ع.ا.گیلمارد a.a.guilmard said...
This comment has been removed by the author.
Anonymous said...

الی را دوست داشتم، چه خودش را و چه ماجرایش را، و حالااین نوشته ها...
هم خلاقانه است و هم خردمندانه، نه از آن جهت که دانش در آن موج میزد، نه، خردمندانه به تعبیر سوئیفت: واژه مناسب در مکان مناسب.چشمان تیز بینی هم داری و هوشی سرشار که میتوانی بیشتر چیز ها را در کمترین زمان ببینی و در بابشان تامل کنی! چیز های زیادی داری! باور کن!