زمانی که یک اثر هنری بودم!
وقتی خداوند به عشای ربانی گوش میدهد. اریک امانوئل اشمیت
از اریک امانوئل اشمیت بیشتر نمایشنامه خوانده ایم. ولی اشمیت رمان هم می نویسد. البته اطلاق لفظ داستان بلند ، به آن صحیح تر است. که کمتر اقتضائات یک رمان را رعایت می کند. اواخر 87 رمانی از وی منتشر به نام « زمانی که یک اثر هنری بودم!» که ترجمه ای بود از «Lorsque j'etais une œuvre d'art» . با دومترجمی که پیش از این کاری از انها نخوانده بودیم. البته یکی از مترجم ها قبل از چاپ یعنی 86 دارفانی را وداع گفته بود. متن ترجمه زیاد جالبی نداشت و بدون زبان تفکیک شده کاراکتر ها که از خصوصیات متن های اشمیت است ترجمه شده بود. داستان هم از ورژن داستان های مسخ گونه کافکایی است با یک تفاوت بزرگ که اینجا مسخ آگاهانه یا لااقل نیمه آگاهانه هست ودر نهایت هم با آگاهی و پشیمانی همه چیز به جای اولش بازمیگردد . یکی دو داستان حاشیه ای هم دارد که بیشتر گوشه کنایه ای است به جامعه معاصر فرانسوی که به شهرت بیشتر از کیفیت آثار هنری اهمیت می دهد و بدی و شهرت کاذب هم که لابد شکست خورده هست!
متن اگرچه شروع غیر منتظره ای دارد «همیشه در خودکشی هایم نا موفق بوده ام، همیشه ، در همه چیز نا موفق بوده ام» ولی بعد به قدری سر راست و خطی جلو می رود و به قدر توالی و «اصول مقدس علیت» را رعایت می کند که متن اشمیت به سرعت تبدیل به یک فاجعه تمام عیار و یک سقوط تمام عیار برای اعتبار اشمیتی می شود که از او نمایشنامه های خوبی مثل «خرده جنایت های زناشوهری» و «نوای اسرار آمیز» و «مهمان ناخوانده» مجموعه داستان هایی مثل «گل های معرفت» و «یک روز قشنگ بارانی» خوانده ایم. کاری بدل میشود به داستان های پاورقی روزنامه ای و بعد هم هیچ. دقیقاً هیچ.
No comments:
Post a Comment