September 20, 2009

Damage

Damage




1. روایت سرسری: Damage ساخته
لویی مال کارگردان نه چندان جذاب فرانسوی ، که به سبب معاندت! و مخالفت هایی که با گدار و تروفو و سایر خدایان موج نو می کرد اصلن محبوب نبود...



2. این روایت من است از پلات اصلی فیلم:

« روزگاری در جزیره ای در بلاد دور دست ، وزیری بود صاحب مقامات عالیه و به سبب کرامات صادره ، همیشه موجب تفقد صدر اعظم و احترام اشراف. چنانچه در حل هر مسئله ای نخست بدو روی می نمودند و همو به اکناف گیتی گسیل می داشتند تا گره ای از مشکلات عالمیان بگشاید. به سبب همین کرامات خدای تعالی بدو زوجه ای حسنه در کمالات و خلقیات نسیب نموده و فرزندانی صاحب فضل و واصل به مدارج عالیه، به همین سیاق.
تا روزی اولاد ارشدش را با دخترکی سیه موی و سیه چشم از تباری نا معلوم نرد عشق اوفتاد. همسر وزیر به دخترک به دیده ظن نگریست و غافل آنکه وزیر را حالی دگر پدیدار شده بود و دخترک نیز به حال وزیر آگاه گشته بود. وزیر کنون دیگر در جامه وزارت چنان نبود که بود و دیگر در سفر خیر ، نه به دنبال عافیت خلق و مملکت ، که پی جوی دخترک بود و دخترک به اختیار لیک در خفا به لطایف الحیل خلوتی فراهم می کرد با وزیر و می کردند آنچه نباید می کردند. تا روزی بر حسب حادثه ای پسر بر ملکی بر بلندای عمارتی که خلوت گاه بود آگهی حاصل شد بی آنکه ماهیت آن جای بداند و بر سبیل کنجکاوی بدان زاویه رفت و غافل ، پدر را دید خفته در آغوش معشوق . رنج را سبب ، حیرتی شد و از بهت و شرم و خشم گام به پس نهاد لیک از بلندای عمارت سقوط کرد و در دم جان به جان آفرین تسلیم نمود. چون آوای حادثه در جهان پیچید ، وزیر عزیز ، ذلیل شد و صبیه وُرا رها کرد و به خانه پدری بازگشت. وزیر آواره گشت و درویشی پیشه ساخت و به نان و شیری به ساخت تا بمرد.»


3. فکر می کنم با سلیقه بیشتر جشنواره ها در مورد این فیلم موافقم. ارزش بهترین بودن را نداشت و داستانی کلاسیک و یونانی خیانت پدر به پسر را که سوفکل و آریستوفان ، بهتر روایت کرده بودند ، شتابزده و هالیوودی تمام کرد. جرمی آیرون و ژولیت بینوش هم که در فیلم کاری نکردند مگر اینکه فقط زل زده بودند – و به نظرم این نگاه های خیره اصلاً دراماتیک در نیامده بود- و بیشتر مشغول قضیه «...»بودند!!! فقط فکرکنم
میراندا ریچاردسون مستحق همه جوایز بود که دریافت کرد یا نامزد شد. ( جایزه بهترین بازیگر مکمل زن از بفتا ، حلقه منتقدین لندن و حلقه منتقدین فیلم نیویورک و نامزدی برای اسکار و گلدن گلاب) سکانسی که آیرون پس از مرگ پسر در معیت برادران پاپاراتزی! به خانه باز می گردد و دیالوگ هایی که با زنش دارد و بازی ریچاردسون واقعاً شاهکار است و به کل فیلم می ارزد.


4. راستی این داستان کلاسیک و یونانی خیانت پدر به پسر در عشق و مرگ پسر و آوارگی پدر را خیلی عفیف تر ودوست داشتنی تر و البته خیلی خیلی زیباتر در کتاب « سهراب کشان» ، عطاءالله مهاجرانی روایت کرده است. همان مهاجرانی خودمان که شاید تنها وزیر واقعی فرهنگ بود پس از پرویز ناتل خانلری ...

No comments: