رومولوس کبیر 1
آدم نباید سرزمین پدری را بیش از یک انسان دوست داشته باشد. فردریش دورنمات
1. به قول رضا سید حسینی فقید ، بزرگترین دغدغه نویسندگان معاصر – لااقل قرن بیستمی به بعد- این است که چگونه کاری بنویسند که آنقدر خوانده بشود و یا دیده بشود – در صورت نمایشی بودن و یا اقتباس سینمایی- که بخشی زیادی از مردم در سطوح مختلف فرهنگی با آن آشنا بشوند ، تا حدی که نهایتاً آن را کلاسیک بنامند. (تبعاً منظور بحث مربوط به کلاسیسیزم نیست.) دورنمات سوئیسی هم یکی از آن هایی است که دقیقاً دارد کلاسیک می شود. سال 87 علی دهباشی در سیمیا ، ویژه نامه فوق العاده ای برای دورنمات چاپ کرد. داستان های پلیسی اش (قول ، سوءظن ، قاضی و جلادش) را که عموماً محمود حسینی زاد با نشر ماهی چاپ کرده و چند تایی دیگر را عزت اله فولادوند ( در سالهای دور) و هفت نمایشنامه اش به فارسی در آمده که البته شش تا را حمید سمندریان کبیر به فارسی گردانیده. «ملاقات با بانوی سالخورده» را که سال گذشته سمندریان در سالن اصلی تئاتر شهر کار کرد و «فیزیکدان ها» ، «ازدواج آقای می سی سی پی» و «بازی استریندبرگ» را هم سمندریان سالها قبل کار کرده بود . امسال هم نادر برهانی مرند کار دیگری از دورنمات را با ترجمه حمید سمندریان به روی صحنه برده : رومولوس کبیر.
2. رومولوس کبیر ، به معنای دقیق کلمه یک کمدی سیاسی است. کمدی سیاسی هم از آن ژانر هایی درتئاتر است که تقریباً در ایران خیلی سخت مجوز می گیرند مگر اینکه متن حتماً غربی باشد و در بستر کاملاً دور و نا آشنا با مخاطب ایرانی ، اتفاق بیافتند تا مبادا کسی تاویل نا شایستی بکند و حماقت های کارکتر های سیاسی غربی را با «حاکمان عزیز و فرزانه مان» مشابه ببیند ! و رهبری داهیانه مسئولین خدمتگذار به سخره گرفته شود!
حالا خوشبختانه این کار از زیر دست عزیزان در رفته است. شاید به دلیل نا مانوسی فوق العاده مردم با عظمت امپراتوری روم و زوال آن و البته اجرای نچسبی از متن – البته شرط می بندم استعاره ها را نفهمیده اند!-
3. حکایت رومولوس کبیر ، در سال 476 میلادی رخ می دهد. رومولوس آخرین امپراتور روم غربی است که تا زمان سقوطش بیش از بیست سال بر روم حکومت کرده است. در بهار 476 میلادی ژرمن ها پس از اشغال روم شرقی و سقوط قسطنطنیه و پناهندگی دشمنش امپراتور روم شرقی به روم غربی، بیشتر امپراتوری روم غربی را نیز اشغال کرده اند و به سوی رم می تازند. اما رومولوس واکنشی در برابر حمله ژرمن ها نشان نمی دهد، بلکه در قصر خود به پرورش مرغ هایش که هرکدام را به اسمی از درباریان خود یا شاهان و سرداران دشمن نامیده ، مشغول است. کوشش همسر و دختر و وزرا به جایی نمی انجامد. خونسردی و بی تفاوتی او در برابر از دست دادن شهر های متعلق به امپراتوری و غرق شدن در دنیای مرغ ها برای همه عذاب آور است. اوج این قضیه در نپذیرفتن سرداری که دو شبانه روز با اسب تاخته تا خبر سقوط آرکادیا ، یکی از شهر مرزی و استراتژیک امپراتوری را بدهد و پیام سپهبد کشته شده را به امپراتور برساند متجلی می شود. نقشی که به نوعی وجدان سرزنش کننده رومیان است و در اکثر صحنه ها برای لحظاتی کوتاه از ابتدا تا انتها ظاهر می شود. شهر های روم یکی پس از دیگری سقوط می کنند و رومولوس هم مجسمه ها ، این میراث تاریخی روم را به تاجری (با همه مشخصات یهودی رباخوار!) به چند سکه طلا و نقره می فروشد. همسرش با دخترش و دامادش و برخی از سرداران رومی که هنوز به عظمت و تاریخ روم دلبسته اند ، قصد رفتن به سیسل را می کنند . اما او در لحظه وداع با همسرش همه رفتار هایش را آگاهانه می نامد و آن را مجازات روم در برابر جنایاتی که در طول تاریخ روا داشته اطلاق می کند. در صحنه بعد خبر می رسد که کشتی همسرش و همه همراهانش با همه جواهرات و تاریخشان در دریا غرق شده اند . بعد در حالیکه همه قصر را ترک کرده اند ، رومولوس پیشکارش را هم مرخص میکند و چندی بعد ادو آکر سردار ژرمنی وارد قصر می شود و امپراتوری روم برای همیشه سقوط می کند......
No comments:
Post a Comment