October 16, 2009

تردید

تردید



کریم واروژ مسیحی بعد از قریب دو دهه فیلمی ساخته که به اندازه همه آنهایی که در این سالها فیلم ساخته اند ارزش دیدن و باز دیدن را دارد. به گمانم فیلم آنقدر فنی و خوب هست که حتا از شاهکاری مثل درباره الی هم بهتر باشد و فیلمبرداری دقیقی که همه ی «صحنه» ها را به قدری اندیشیده تصویر کرده – سکانس های داخل سینما را به یاد بیاورید و خانه قدیمی- که حتا لحظه هم نمی شد از فضای فیلم دور شد و نور پردازی فوق العاده فیلم که هر جا کارگردان می خواست ایده هاش را «بولد» کند، کنتراست داشت و طراحی فوق العاده لباس و گریم از آن بهتر و بازی هایی که به نظرم بهترین وکامل ترین بازی های این سالهای سینمای ایران بوده اند. به نظرم اهدای جایزه فجر به شهاب حسینی به خاطر فیلم مزخرف سوپراستار و لیلا حاتمی به خاطر بازی متوسط – و به زعم بسیاری باور ناپذیر و کاریکاتوری اش در بی پولی – در برابر بازی استادانه بهرام رادان و ترانه علیدوستی ، مطلقاً به شوخی میماند . سر گشتگی و « تردید» ی که بهرام رادان به خوبی آنرا متجلی کرد و خلق افلیا یی ایرانی و تا این حد پذیرفتنی فقط از ترانه علیدوستی بر می آمد. و حامد کمیلی – که علیرغم اینکه به نظرم بازیگر خوبی نیست – یک هوراشیو ی واقعی بود و علیرضا شجاع نوری که انصافاً همان کلودیوس ، عموی خائن اما دوست داشتنی در امده بود!.... اما اما اما.... در کنار همه اینها ایده خلاق کارگردانانه کریم مسیحی را نمی شود در نظر نگرفت. راستش علیرغم اینکه نحوه دوربین گرفتن و زاویه دیدی که کارگردان روایت می کرد به نظرم خیلی کیمیایی وار بود ولی کاملاً با کارگردان مولفی سر و کار داریم که به جزئی ترین نکات صحنه اش هم فکر کرده بود و ایده خلاقی که بهترین تجسم خلاقیت هنری است. اینکه بشود از متنی تاین حد کلاسیک و تراژیک با این قدرت الهام گرفت وکاری در بستری دیگر تالیف کرد به نبوغی می خورد که فقط از سالها سکوت و تفکر بر می آید.....
البته در این بین تاکیدی دارم که این کار اصلاً اقتباس یا برداشت حداقل به مفهوم متعارفش نیست. به نظرم این کار نوعی الهام یا دقیق تر «واکنشی» است به متن شکسپیر و تالیفی که نه از سر «باز تولید» که «ملهم» از آن است و به همین دلیل شاهکار سینمایی کریم مسیحی را – با اینکه وجوه تئاتری قدرتمندی در اجرا دارد- اثری خلاق و مولف و ماندگار می دانم.

1 comment:

علی غرقی said...

مجید اسلامی:
نمی‌دانم واقعاً واروژ کریم‌مسیحی چی فکر کرده. آیا انتقال هملت به فضای ایران معاصر به همین آسانی‌ست؟ یعنی فیلم قرار است به همین نحو ادامه پیدا کند؟ در طول بخش آغازین فیلم آن‌چه را می‌بینم باور نمی‌کنم. راستش همان بیست سال پیش هم از شیفتگان پرده آخر نبودم ولی برایش احترام قائل بودم. ولی تردید کاملاً به کاریکاتور شبیه است. یاد لحن نقد معروف گلمکانی در دهه شصت می‌افتم با عنوانِ «این چی بود هم‌ولایتی؟» واقعاً این چی بود؟ آن شکل اشرافیت، آن شکل زندگی، آن روابط در کجای جغرافیای فرهنگی این جامعه هست؟ در کدام دوره تاریخی؟ روابط خانواده سلطنتی دانمارک در قرون گذشته را مگر می‌شود به این آسانی به یک خانوادة گیرم پولدار معاصر منتقل کرد؟ آن‌جا اگر هملت به خدمه قصر و اطرافیان آن‌طور دستور می‌دهد خب، شاهزاده است. این‌جا چی؟ این لحن آمرانه، آن هم از زبان بهرام رادان که ته چشم‌هایش طبقه متوسط پیداست چه توجیهی دارد؟ و بعد هم آن لوس‌بازی‌ها، دویدن هملت و اوفلیا در اتاق‌ها و ایوان و ادای بچه‌های ده‌ساله را درآوردن (و لبخند ملاطفت آن‌ همه خدمتکار سخت‌کوش که همگی خانه‌زادند)؛ و بازیگوشی هملت و هوراشیوی وطنی و خنده‌های زورکی در آن سالن سینمای ویران با پوسترهای هملت، و تابلوی «بودن یا نبودن...» به خط خوش بالای سر خان‌دایی (که در لانگ‌شات هم به اندازه کافی پیداست ولی باز هم با اینسرت رویش تاکید می‌شود)؛ آن صحنه نمایش آبکی با میزانسن عین‌به‌عین کوزینتسف (یعنی ارجاع و گرامی‌داشت آن فیلم!)؛ و نردبان گذاشتنِ مضحک پولونیوس برای گوش‌کردن حرف‌های هملت و مادرش و پرت‌شدن؛ و مادری که می‌مانی چرا باید سرش نزاع و قتل اتفاق بیفتد؛ روشدن شباهت ماجرا با نمایش هملت در میانه و باز ادامه ماجراها کم‌وبیش با همان روند؛ گذاشتن ناگهانی مراسم «زار» به جای ظاهرشدن روح پدر هملت (که یعنی این اقتباسی بومی‌ست!)؛ و آن آرتیست‌بازی‌های بی‌سروته پایانی (که یعنی وقت نداریم و بودجه تمام شده و نمایش هملت طولانی‌ست)؛ اوفلیای بی‌وقار که کاغذها را به سر هملت می‌کوبد و جیغ بنفش می‌کشد و فیلم‌ساز دلش نمی‌آید او را بکشد (و تراژدی به هپی‌اند بدل شود)؛ و هفت‌تیری که ظرف چند ثانیه کلادیوس و بقیه را می‌کشد و خلاص!
واقعاً چه هجویه بامزه‌ای می‌توانست باشد که نیست. چیزی که درش نیست طنز و بازیگوشی‌ست. حرکات متعدد دوربین در کنار مونولوگ‌های بی‌وقفه که مدام اطلاعات می‌دهد (هر کسی که شروع می‌کند به حرف‌زدن ناگهان طرف مقابلش ماتش می‌برد) زیادی جدی‌ست؛ جدیتی که عملاً به کاریکاتور بدل شده.
تردید را می‌شود خیلی زود فراموش کرد. آیا باید چشم‌انتظار فیلم دیگری از واروژ باشیم؟ دچار تردیدم!