October 02, 2009

خاطرات ادوارد براون

خاطرات ادوارد براون



1. نام «ادوارد براون» به خاطر تاریخ مشروطه معروفش که انتشارات کویر با ترجمه نه چندان جالب مهری قزوینی منتشر کرده و البته شهرت تحقیقات و کتاب هایش در حوزه ایرانشناسی و دوستی گسترده اش با بسیاری از بزرگان عصر مشروطه از سید حسن تقی زاده تا ملکم خان در سپهر فارسی زبان شناخته شده و البته خیابانی در حاشیه ضلع غربی دانشگاه تهران به نام اوست. حالا بعد از سالها کتاب خاطرات اولین سفر طولانی او به ایران در اواخر دوره ناصری «یکسال در میان ایرانیان» به ترجمه خوب مانی صالحی علامه توسط انتشارات اختران منتشر شده است . کتاب مفصل ، پر از جزئیات و سنگین اما خوش خوان است. کتاب علیرغم اینکه به سبب نگاه انتقادی – مسیحی براون به ایرانیان و فرهنگ اسلامی – والبته نگاه مثبتش به قضیه بابیّت – در بسیاری از موارد با قوانین دولتی نشر در ایران در تعارض است فقط با دو تکه کوتاه حذف – که البته با تذکر مترجم همراه است – مواجه شده و البته واقعاً حذف آن چند سطر در برابر حجم ششصد صفحه ای کتاب قابل توجه نیست.

2. گزارش کتاب:
کتاب با مقدمه جامعی از یکی از شاگردان مستقیم براون در کمبریج به نام سر ا.د.راس در باب زندگی ادوارد براون آغاز می شود و به چگونگی طبع کتاب خاطرات براون می پردازد.. بعد از آن کتاب با «دیباچه » از ادوارد براون آغاز می شود که ظاهراً در زبان انگلیسی به سجع به سبک سعدی نوشته شده! با این مطلع که : « ستایش مر خدای را که آفریدگار برّ و بحر و قادر کن و فیکون است .....»!!!!! و بعد فصول کتاب آغاز می شود . در فصول اول و دوم براون در باب چرایی علاقمندی به حوزه ایران شناسی یا آموختن زبان های شرقی با اینکه تحصیلات دانشگاهی اش در رشته پزشکی بود توضیحاتی ذکر می کند و بعد به جزئیات آغاز سفرش از انگلستان به ایران و سختی های سفر و تغییر مسیرش در ترکیه عثمانی می پردازد. در آن بین حکایتی از مهندسی بلژیکی ذکر می کند که او در آن ایرانیان را به «دنائت طبع » و فقدان هر صفت نیکی متهم می کند و بعد از آن کم کم انتقادات گاه بی گاه او از ایرانیان آغاز می شود. فصل سوم مسیر ورود از سرحد ایران به تبریز از مسیر ارومیه است که براون چنانچه در باقی کتاب خواهد آمد با دقت جزئیات سفر و خلقیات مردم را ثبت می کند ، نقشه مسیرش را ترسیم می کند و از هیچ نکته ای به سادگی نمی گذرد. اولین اشاراتش درباره بابیت و قضیه « مظلومیت بابیت » را هم از همین فصل با اشاراتی گذرا آغاز می کند که در فصل های بعد به تشریح تفصیل بیشتری خواهد پرداخت. فصل چهارم مسیر سفر از تبریز به تهران است از مسیر میانه و قزوین و فصل پنجم فصل مبسوطی است درباره بیش از سه ماه اقامت او در تهران که انصافاً تصویر دقیق و قابل تصوری از تهران اواخر عصر ناصری می دهد که آرام آرام دارد از دروازه شمیران بزرگ تر می شود و مظاهر تمدن غربی به آن در آن ظاهر می شود. فصل ششم اولین فصل تحلیلی کتاب است تحت عنوان « تصوف ، ماوراء الطبیعه ، و سحر و جادو» . این فصل با شعری از صائب آغاز می شود :
« گفتگوی کفرو دین آخر به یک جا می رسد
خواب، یک خواب است ، اما مختلف تعبیر ها»
و بعد با این جمله ادوارد براون : « یکی از بارز ترین خصوصیات ملت ایران علاقه شدید آنها به امور ماوراء الطبیعه است ... » و در ادامه – به نظر من حرف های نه چندان دقیقی در باره تصوف و فرقه های مذهبی یا متصوفه ایرانی می زند که غالباٌ منتج از استقرای ضعیفی است که چندان حجیت در باب تعمیم چنان که براون به کرات می کند، ندارد. در همین فصل راجع به زندگی و آرا ملاصدرا و ملاهادی سبزواری هم حرف می زند که باز اشکالات فراوانی بر آن وارد است - البته باید شرایط آن سالها و فقدان کتاب و هر رسانه مکتوب را جهت انتقال اطلاعات و افواهی بودن داده های براون را در نظر گرفت و سخت کوشی وی را در جستجوی عقاید و ایده های فکری ستود- و البته در نهایت توجهی که به ذکر جزئیات از شنیده هاش درباره علوم خفیه نشان می دهد هم قابل ستایش است. فصل هفت مسیر سفر به اصفهان است از مسیر قم و اراک و کاشان و نطنز که باز جزئیات جالبی از جامعه آن زمان ، باور ها و اسلوب مملکت داری و راهداری ارائه می کند. فصل هشتم ، فصل اصفهان است و آغاز تمرکز کتاب در باره بابی ها. از این فصل به بعد غالب ارتباطات براون با بابی هاست و البته ذکر واقعه مقتولین و حوادث مربوطه. فصل نهم مسیر اصفهان به شیراز است . بهترین مولفه این فصل ، نکات قابل توجهی است که از پاسارگاد و تخت جمشید ، نقش رستم و ... ذکر می کند که علی الظاهر هنوز این چنین که اکروز است به یغما نرفته و مانند امروز ویرانه نگشته بود. گزارش براون از جزئیات کتیبه ها و شکل بنا ها ، با توجه به اینکه در آن زمان هنوز اطلاعات کاملی در باره آنها وجود نداشت ، خیال انگیز و حقیقتاً قابل ستایش است. فصل دهم و یازدهم ، فصل شیراز است و ستایشی بی مانندی که براون از شیراز می کند. براون به خوبی شیوه زندگی مردم شیراز در طبقات و حرفه های مختلف را گزارش می کند. با جزئیات رفتار روزانه حاکم و شاهزاده تا خدمتکار را یادداشت برداری می کند. و البته درباره شرابخواری شیرازیان حکایات متعددی نوشته است. بعد مفصل و مبسوط به آشنایی با بعضی بهاییان ارشد – که مصرانه بابی شان می نامد- متمرکز می شود و با نگاهی همدلانه خیلی حوادث مهم در تاریخ این فرقه را گزارش می کند و مکرر و مغرضانه به اسلام و تشیع تعریض وارد می کند که باعث می شود بابی ها هم در بعضی موارد با نظراتش در باب اسلام مخالفت کنند!!! فصل دوازدهم حکایت سفرش به یزد است و آشنایی او با زرتشتیان. فصل سیزدهم و چهاردهم درباره یزد است. در یزد غالب معاشرت براون بنا به آنچه گذشت با بابیان است و زرتشتیان . نکته جالب اینجاست که براون هم یزد را «دارالعباده» می خواند و مسلمانان یزدی را به شدت سخت گیر توصیف می کند و داستان هایی در باب مصائبی که اقلیت های مذهبی در یزد می کشند ذکر می کند. نسبت به زرتشتیان البته براون نگاه انتقادی تری دارد که بعد از دیدار هایی که با بزرگان این آیین دارد این نگاه تشدید می شود. اما در اینجا هم مانند شیراز ، جلسات بحث متعددی با بابیان دارد و می تواند کتاب های مهمی از این فرقه را به دست بیاورد. فصل پانزدهم داستان سفر به کرمان است و فصل شانزده و هفدهم فصول جامعی است درباره کرمان. براون کرمان را هم با ستایش می نگرد در این شهر هم عمده معاشرتش با بابیان است و زرتشتیان و متصوفه. البته با این تفاوت که اکثر بابیانی که تا پیش از این با انها بود ، بهایی بودند ولی اینجا معدود دوستانی در میان ازلیان می یابد که به آنها علاقه و همدردی بیشتری دارد. بحث های بسیاری در کرمان برای او اتفاق می افتد و بسیاری از کتبی که در جستجویشان بود را در کرمان می یابد . در کرمان برای اولین بار تریاک و وافور استفاده می کند و بعد از مدتی در می یابد که معتاد شده است و سپس بعد از چند ماه به اراده شخصی آن را ترک میکند. فصل هجدهم که فصل آخر کتاب هم هست داستان رجعت فوری او از مسیر آمده به بریتانیاست. او از مسیر رفسنجان ، یزد ، اردستان ، کاشان ، قم ، رباط کریم ، تهران ، بارفروش (بابل کنونی) به سرعت عبور میکند -البته در فاصله حضور اندکش در مازندران به قلعه شیخ طبرسی که از اماکن مقدس فرقه بابی است هم سر می زند و گزارشی دقیق تهیه می کند. -و در مشهد سر (بابلسر کنونی) سوار کشتی شده و ایران را ترک می کند . و با کشتی روسی عازم قفقاز می شود تا از انجا با قطار و کشتی عازم قسطنطنیه و از آنجا عازم انگلستان شودو بدین ترتیب در یکسال سفر او به پایان می رسد. سفری که نتیجه آن آشنایی دقیق با شهر های بزرگ ایران و آثار تاریخی آنها، شاهراه های عمده ایران ، تسلط کامل به زبان فارسی تا حد درک نسبی آثار ادبی فارسی و درک کنایات و آشنایی با عقاید مذهبی و فلسفی فرقه ها و اشخاص ایرانی است. به نظرم آن چه ستودنی است اراده و سخت کوشی خلل ناپذیر براون است و دقتی است که او در همه مشاهداتش به مثابه یک راوی صادق از مملکتی آسیایی دارد . چیزی که در بین این همه مسافر ایرانی به غرب از آن سال های دور ، حتا تا دوره معاصر نداشته ایم. (مستثنی این چند سال اخیر آنهم تابع انقلاب انفورماتیک و امکان بلاگ نویسی!)

No comments: