بوف کور خوانی لای لمعه!
«ذهنم آشفته تر از آن بود که خطی را در زمان دنبال کند . جهان ، مثل تابلو های رُنه مگریت شده بود؛ چیزها واقعی بودند ، اما نه آنطور که در واقعیت هستند.» مهدی خلجی
1. رمان « نا تنی » نوشته مهدی خلجی ، قطعاً رمان مهمی در زبان فارسی است. مهدی خلجی روزنامه نگار و طلبه سالهای آزادی مطبوعات در عصر خاتمی ، حالا بعد از مدت ها سرگردانی در اروپا ، در آمریکا زندگی می کند و این رمان را در همان سال های اروپا نوشته است. ذهن خلجی در این رمان دقیقاً همان چیزی است که به آن مواجهه صریح و شوکه کننده درونی ترین لایه های فرهنگی و شیوه زیست سنتی ایرانی با همه مظاهر و منویات جهان می گویند.
2. رمان سرگذشت فصل مهمی از زندگی «فواد مشکاتی» و تحول شخصیتی او را از زبان اول شخص بر مبنای روابط او با سه زن روایت می کند. رمان بر سیاق «جریان سیال ذهن» نوشته شده و با شکستن زمان و فلاش بک های متعدد به زمان کودکی و حال و خلط این دو خط از یک طرف و از سوی دیگر با حرکت مکرر مکان ها بین قم ، تهران و پاریس و همچنین با امیختن شخصیت ها مبتنی بر نشانگان رفتاری یا ظاهر سه زن، به شکل پیوسته بین آنها حرکت می کند. زهرا ، در کودکی و حال ، نیوشا و کریستینا ، در نوجوانی و آینده و حال ، مسبب تغییر بزرگی در زندگی طلبه جوانی می شوند که پسر آیت الله مشکاتی – از علمای معظم قم- است و از آغاز نوجوانی در ذی طلبگی به سر می برد. شخصیت زهرا که دختر محبوب راوی است ، دختری است که پنج سال از او بزرگتر است ، برادر سپاهی اش باعث ازدواج او با یک سپاهی دیگر می شود . او که با قصد ترویج هنر انقلاب در دانشگاه نقاشی خوانده ولی بعد نگاهش تغییر کرده و اختلافات عمیقی با همسرش پیدا می کند که نهایتاً منجر به طلاق و مهاجرت او به تهران می شود. گره پایانی کتاب و علت رفتن فواد از ایران خودکشی زهرا بعد از جلسه بازجویی امنیتی است که به شدت باعث فروپاشی روانی فواد شده و علت تامه مهاجرت او را فراهم می کند. واضح است که یکی از وجوه بسیار بارز کتاب ، وجه اروتیک آن است. شاید علت اصلی این نگاه نویسنده روند داستانی است که مبتنی بر کشف تن استوار است. روندی که نتیجه آن اتمام پروسه بلوغ است و مسیری به شدت غیر متعارف در ایران البته با باقی دنیا دارد. نکته مهم دیگر حکایت دوستی او با طلبه ای به نام باقر است که در نهایت زیر فشار های بسیار از قم می گریزد و به کمک اوست که فواد مشکاتی، راه به مخزن کتاب های ممنوع در کتابخانه آیت الله مرعشی می یابد و با ادبیات مدرن آشنایی می شود و حداقل منابع تحول فکری او را فراهم میکند.
3. کتاب تصویر سیاه و بعضی جاها هولناکی از زندگی در قم می دهد : «سالها بود مسیر خانه تا حرم حضرت معصومه یا مدرسه فیضیه را که دیوار به دیوار حرم بود، طی می کردم. در رفت و برگشت صبح و بعد از ظهر ، هر بار همان آدم ها را می دیدم. دیگر صورت آدم ها تفاوتی نداشت. حس کردم شاید یک چیز مهم فراموش شده باشد . می شمردمشان. اول فکر می کردم راحت است. راحت نبود. همه مورچه ها شکل هم بودند و معلوم نبود کدامشان به لانه رفته و کدام یکی بیرون آمده.» و «بارها فکرکرده بودم چه احساسی به قم دارم؟ بی تردید دوستش نداشتم. شاید زادگاه آدم آن جایی نباشد که آدم در ان متولد می شود، بلکه جایی است که آدم خودش را می زاید.» و « قم مظهر سترونی بود . شهری که ترس توی جلدش رفته ؛ ترس فرو خورده کهنه ای که نمی گذاشت هرکس خودش باشد.» و جایی خطاب به دوستش «باقر! ما خیلی آدم های بدبختی هستیم. در قم نه سینما می توانیم برویم ، نه تئاتر ، نه کنسرت موسیقی ، نه گالری نقاشی . هوس هر چیزی را بکنیم، می رویم و لای کتاب های قرن سوم و چهارم ، کتابی می گذاریم و کنار آخوندی می نشینیم و درباره هوس هامان می خوانیم.» و «قم پشت دیوار هایی از ترس پنهان شده بود. اول شهر ، تابلو وزارت اطلاعات ، منجنیقی بود که به ذهن مسافر تیر پرتاب می کرد... از همه مردم می خواست اطلاعات خود را به ستاد خبری اطلاع دهند. هیچ کجای آن شهر پناه من نبود. در شهری که به دنیا آمده بودم دوست نداشتم بمیرم.»
4. یک تکه ناب از کتاب :«دست بردم و از قفسه ، نامه های هایدگر و هانا آرنت را بیرون کشیدم . با لبه انگشت ورقی زدم..... غرور هایدگر و محافظه کاری اش مرا پس زد. کتاب را بستم. کاری به شخصیت هایدگر ندارم ولی عشقش ، عشق سال های وباست. فاشیسم عشق را محافظه کارمی کند.... این توجیه زبونی آدم است در عشق ورزی.... از همه آدم ها نخواهید قهرمان باشند. اگر قرار بود همه خطر کنند ، دیگر هیچ خطری در عالم وجود نداشت. قهرمان ها ، قهرمان های آدم های میان مایه اند.»
No comments:
Post a Comment