سرزمین گوجه های سبز
یا حکایت دانشجویان ، پرولتاریای گوسفند و دیکتاتور و پاسدارانش و هرتا مولر!
1. کتاب «سرزمین گوجه های سبز» هرتا مولر ، ترجمه غلامحسین میرزا صالح را پارسال خیلی اتفاقی پیدا کرده بودم ، اما به خاطر شروع بدی که داشت و اینکه در همان چند صفحه اول خیلی کند جلو رفته بود کنار گذاشته بودمش تا وقتی حوصله کنم و بخوانمش. تا اینکه امسال هرتا مولر جایزه نوبل را گرفت و بین این همه کار و مشغله ، بین مطالعاتم گنجاندمش و ....
2. راجع به هرتا مولر زیاد چیزی به فارسی پیدا نمی شود. مگر همان چند مقاله پراکنده و یادداشت هایی راجع به همین کتاب «سرزمین گوجه های سبز» و یکی دو زندگی نامه کوتاه. در زبان انگلیسی هم اوضاع زیاد بهتر نیست . شاید منتقدین نیویورکر و گاردین حق داشتند که کمیته نوبل را متهم می کردند که شده بنگاه تبلیغ نویسندگان ناآشنا. نمی دانم اما فکر می کنم که هرتا مولر آلمانی زبان ، احتمالاً چوب رومانیایی بودنش را خورده که به اندازه باقی نویسندگان مشهور ، اما خیلی ضعیف تر، آلمانی ناب ، خوانده نشده و ترجمه نشده و باقی قضایا....
3. کتاب مرثیه ای است بر زندگی دانشجویی. داستان ادگار ، گئورگ ، کورت ، لولا ، ترزا و راوی؛ بر زندگی دانشجویانی که نمی خواهند مثل بقیه به جمع «مدرکداران» بپیوندند و دست کم گاهی اوقات فکر می کنند. و بعد در برابر دیکتاتوری حاکم که به خصوصی ترین رفتار هاشان کار دارد دو راه دارند : یا خودکشی کنند یا مهاجرت کنند و بروند: «آرزو میکنم همین امروز کشور را ترک کنم.» و « هریک از ما در این فکر بود که چگونه می تواند با اقدام به خودکشی ، دوستانش را ترک گوید». «همه به امید فرار به دیار دیگر زنده بودند. آنان به شنا کردن در رود دانوب می اندیشیدند، تا آنجا که راه به کشور دیگری می سپرد. به دویدن در گندمزاران تا آنجا که خاک مزرعه قلمرو کشور دیگری می شد.... تنها کسانی که قصد فرار نداشتند ، دیکتاتور و پاسدارانش بودند. پاسدارانی که می دیدم همه جا ، در خیابان ها ولو بودند.» البته دانشجویانی که مثل همه نبودند : «ما در پی چیزی بودیم که باعث جدایی مان بشود ، چون کتاب می خواندیم» «کتاب ها به زبان مادری مان بود ، اما سکوت روستا ها که اندیشه را غدغن می کند، در آن دیده نمی شد. فکر می کردیم سرزمینی که کتاب ها از آنجا آمده مملکت اندیشمندان است.»
و البته اینها جوانانی نبودند که در مدتی که هنوز مانده اند بی هیچ واکنشی باقی بمانند : «من به خودم گفتم هر چیزی که به گور سازان صدمه بزند مفید است. ادگار و کورت و گئورگ با نوشتن شعر و عکس گرفتن و گهگاه با زمزه آواز ، باعث ترویج نفرت نسبت به گور سازان می شدند. این نفرت به پاسداران آسیب می زد. این نفرت باعث می شد که کم کم تمام پاسداران و دست آخر خود دیکتاتور ، کارشان به دیوانگی بکشد.»
4. کتاب روایت تجربه غریبی است از فقدان امنیت و از بین رفتن حوزه خصوصی : «قفل چمدان ، دورغی بیش نبود . در مملکت همانقدر کلید های مشابه وجود داشت که کارگران همسرا. هر کلیدی یک دروغ بود.» کتاب های هرتا مولر واکنش شدیدی است به همین حس عدم امنیت. (هرتا مولر در رژیم کمونیستی پرونده 914 صفحه ای در سه جلد در دستگاه اطلاعاتی با عنوان« تحریف عمدی واقعیت »های کشور به خصوص در محیط روستایی داشت!)
5. لولا یکی از کاراکتر های کلیدی کتاب است . کسی که در دانشگاه زبان روسی را انتخاب کرده بود چون : «دردانشگاه برای زبان روسی برای همه جا بود چون هیچکس دوست نداشت روسی یاد بگیرد» کسی که هم مخفیانه به کلیسا می رفت و هم سخنرانی حزبی می کرد و جزء دانشجویان سرخ بود . کسی که : «خداوند او را آن بالا حفظ میکند و حزب در این پایین!». اما اوج حکایت زندگی او با خودکشی او آغاز می شود : وقتی در جلسه حزبی در همان جایی که لولا در آن سخنرانی می کرد علیه او جلسه تشکیل دادند که : «این دانشجو خودکشی کرده است . ما نفرت خود را از ااین کار جنایتکارانه او اعلام می داریم و آن را محکوم می کنیم. اقدام او باعث انزجار عمومی در سراسر کشور شده است.» هرتا مولر این حکایت را اینگونه ادامه می دهد:
«دو روز پس از آنکه لولا خودش را حلق آویز کرد ، در اجلاس ساعت چهار بعد از ظهر سالن بزرگ ، لولا را از حزب و از دانشگاه اخراج کردند. صدها نفر در سالن حضور داشتند. یک نفر در پشت میز خطابه گفت: « او همه ما را فریب داد . او لیاقت این را ندارد که در کشور ما دانشجو شمرده شود و یا عضو حزب ما باشد . » همه کف زدند.... آن شب یکی از دختر های اتاقک خوابگاه گفت : « بغض گلوی همه را گرفته بود ، اما چون حق نداشتند گریه کنند ، به جای آن همگی دست مفصلی زدند.»
06 کتاب حکایت دیکتاتور ها هم هست. وقتی زندگی دیکتاتور رومانی را روایت می کند. مثل وقتی که راجع به پخش شایعه بیماری و مرگ دیکتاتور حرف می زند : « همه از مرگ قریب الوقوع دیکتاتور احساس شادمانی می کردند ؛ اما مرگی در کار نبود. ... همه می خواستند از او بیشتر عمر کنند» یا وقتی چنان فقدان آزادی ملال آور میشود که به خیال می افتد که: «در آن زمان باور داشتم در یک جهان بدون پاسدار ، مردم مثل کشور ما راه نمی روند؛ جهانی که در آن مردم مجازند هر طور می خواهند فکر کنند و بنویسند.» و یا دیکتاتور ی که حکومت خود را ابدی می داند: نیکلای چائوشسکو زمانی گفته بود : اگر روزی درخت های گلابی در رومانی به جای گلابی سیب بدهند حکومت او فرو خواهد پاشید. (اما چند ماه بعد مردم سرنگونی او را جشن گرفتند)
7. « سروان پجله یک هفته بعد به ادگار و گئورگ گفت : « از راه عملیات ضد دولتی و مفتخوری زندگی می کنید و این کارها غیر قانونی است . هرکسی دراین مملکت می داند که چگونه بخواند و چگونه بنویسد. مردم اگر بخواهند می توانند شعر بنویسند و برای این کار مجبور نیستند سازمان های محارب و ضد دولتی تشکیل بدهند. هنر ما را مردم می سازند ؛ ما به عناصر ضد مردمی برای خلق هنر احتیاج نداریم.»
2 comments:
علي از معرفي و نوشته ات خيلي خوشم اومد. البته شايد دليلش اين باشه كه از سوژه كتاب خوشم اومده به هر حال مطلبت رو در صفحه اصلي سايتم با ارجاع به وبلاگت قرار ميدم.
نامرد يه خبري از ما بگير
راستش صبر و دقتت را در خواندن این کتاب( به خصوص این کتاب) خیلی تحسین می کنم اما ظاهرا فقط درگیر 100 p اول کتاب بودی تمام ارجاعات مربوط به نیمه اول کتاب است...نیمه دومی در کار نیست انگار
Post a Comment