December 15, 2009

محاکمه در خیابان

محاکمه در خیابان
امضاء : مسعود کیمیایی



حکم اول: فیلم های کیمیایی احتمالاً احساسات زیبایی شناسیک احدالناسی را ارضا نمی کنند ، اما احتمالاً احساسات ذکور را پنجاه پنجاه (ضمن بی خیال شدن خردگرایی و علاقه به زندگی در مناطقی نظیر نازی آباد ، چاله میدان ، خزانه بخارایی یا جوانمرد ِقصاب) ارضا می کند مفصل و مبسوط.

حکم دوم: فیلم کیمیایی یک تم دارد و آن هم خیانت است. همه آدم های عوضی به تور هم می خورند و همه خیانت می کنند و میمیرند یا کلک می خورند و کلک می زنند و زنده می مانند. فیلم تخیل ناب کیمیایی است که تهران را با هویت می کند. هویتی که بدجور امضای تهران شلوغ و پرترافیک و کیمیاییِ آشفته و ناراحت را دارد. اتفاقاتی که کیمیایی تخیل می کند اصلاً جز در تهران نمی تواند اتفاق بیافتد که اصلاً هر جای دیگر باشد درست نیست . قرار هم نیست که راست و دروغ و قضایا معلوم بشود ، حرف کیمیایی سر ِ اعتماد است. اعتمادی که آدم ها به هم می کنند و بعد با خیانت می شکنند.
حکم سوم: البته واضح و مبرهن است که وقتی در قرن بیست و یک قرار داریم و تجربه قرن پر بار و آکنده از نبوغی مثل قرن بیستم پشت سر ماست و البته قرن نوزدهم ، اینکه دو یا سه داستان و حتا بیشتر را بشود به شکلی در هم آمیخته اما هارمونیک ارائه کرد ، کار زیاد نبوغ آسایی نیست حتا اگر آسیایی باشی. (اگر چه کار چند بعدی و چند روایتی و خلاقانه در آسیا قابل تحقق نیست اما استثنا هم دارد مثلاً : هاروکی موراکامی) خب کیمیایی هم خواسته همین کار را بکند اما این موضع دانای کل نگذاشته هر داستانی دو سه خط بیشتر جلو برود و ریتم تند هم دو داستان را برجسته تر کرده (و البته جذاب تر) و نگذاشته باقی کاراکتر ها خودشان را پیدا کنند.(الا امیر «پولاد کیمیایی») خیال می کنم کیمیایی از این ترسیده که کار کشدار باشد و قصه ای و سکانسی آنقدر طول بکشد که حس مضطرب و هیجان زده و نگران مخاطب را بهم بزند.
حکم چهارم : راستش گاهی با خودم فکر میکنم وقتی ما هم به پنجاه و شصت و بالاتر رسیدیم ، می شویم مثل آدم های معاصر همین سن و سال؟... یعنی مغزمان تعطیل شده و همان حرف ها و باور های جوانی را تا لب گور تکرار می کنیم و هیچ فرقی نخواهیم داشت که انگار بیست سی سال است داریم می خوانیم و می بینیم و می شنویم و فکر می کنیم همچنان همان قضایا ی سابق... « اَه ... خیلی مزخرف میشه اینجور که بچه .... »
حکم آخر: فیلم پایان خوبی دارد... نه .... منظورم داستان نیست که آخرش علیرغم کالت بودن عبارت : «خداحافظ بچه!» با موسیقی زیننننگ و زووم هندی و عکس 30در50 واقعاً زشت! ؛ اصلاً خوب نیست. اما ترانه ی رضا یزدانی است که باز خیلی خوب شده ، مثل ترانه ی فوق العاده ای که مانی رهنما ، آخر اعتراض ِ کیمیایی خوانده بود و بد جور دل دانشجو جماعت را خالی می کرد و هنوز هم خیلی نوستالژی پاییز های 77 و 78 را زنده می کند....

No comments: