روبان سفید
تبارشناسی اخلاق آلمانی به روایت هاندکه در شش تکه
تکه اول: خب فکرش را بکن... آلمان یعنی کانت ، فیخته ، نیچه ، هگل ، مارکس ، ماکس وبر ، ماکس پلانک، هایزنبرگ ، شرودینگر ، گوته ، شیلر ، توماس مان و هاینریش بل و گونتر گراس . اینها را مقایسه کن با اسلاف فرانسوی یا انگلیسی یا حتا آمریکایی . خشکی و جدیتی که در این جماعت هست مفصل و مبسوط تفاوت می کند با احساسات فرانسوی و حتا دیسیپلین انگلیسی و البته انرژی آمریکایی. انگار قرار است این ملت «نماینده راستین جدیت» برای جامعه بشری باشد. خب همین هاست که در نهایت منجر به هیتلر و گوبلز می شود.
تکه دوم : خب خیال کن معلمی هستی در روستایی پروتستانی در آلمان ، در اوج عاشقی ات ، در سارایوو بزنند دوک اعظم امپراتوری اتریش- مجارستان بکشند و جنگ جهانی اول شروع شود و ده چنان تا قبل جنگ دچار آشفتگی و نا آرامی و مرگ و آسیب و خودکشی شود که.... خب در این جامعه « فضیلت واژه ای منسوخ است . فقط کافی است معلمان دوره متوسطه خویش را در نظر آورید که می کوشند تا نقش آموزگاران اخلاقی را ایفا کنند»... آموزگار بودن در «چنین تاریخی» واقعه غریبی است.
تکه سوم: بچه هایی که «مودب» و «مطلوب» ِ والدین ، معلم و بارون (=حاکمیت) بزرگ می شوند ، یا چنین می نمایند و بعد 15 سال بعد در جوانی تبدیل نسل خشمگین ویرانگری می شوند که فقط به تصفیه و تطهیر برای رسیدن به جامعه مطلوبِ آلمان می اندیشند؛ انتقام از نسلی که می خواست آنها را مودب و مطلوب و خوب بار بیاورد و خودش خوب نبود. کودکانی که امروز مخفیانه انتقام میگیرند فردا این کار علنی خواهند کرد.
تکه چهارم : یکی از صحنه های درخشان فیلم صحنه بازجویی ِ بازرس از دختر مباشر است و اصرار دختر به اینکه واقعه را در خواب دیده و بازرس باور نمی کند. بازرس به فهم کودکان باور دارد و البته وجدان آزرده آنان از « اعمال مجازات». پرسش های عمیقاً نیچه وار پسر کوچک پزشک را به یاد بیاورید. انگار روح فلسفی آلمانی از کودکی متبلور می شود. کودکانی که جدی می اندیشند ، به حکم می رسند و بعد حکم را اجرایی می کنند و وجدان آلمانی هم همیشه – البته در حاشیه- بیدار است.
تکه پنجم: کشیش ده «نماینده راستین جدیت» است. فرزندانش را به سخت ترین وجه مجازات می کند و روبان سفید بر بازوی آنها می بندد تا آنها دیگر خطا نکنند. نظم آهنین را در خانه به اجرا در می آورد و این به مرور روح کودکانه فرزندانش را از بین می برد. سخت است ، اما احتمالاً بیشتر مشکلات ده ، از قضیه پزشک تا آتش سوزی و شکنجه کودک بارون و بعدتر قابله ، اگر با مشارکت فرزندان سابقاً معصوم کشیش نباشد ، با طرح و برنامه ریزی آنهاست. «کشیش زاهد همین که در جایی به فرمانروایی رسیده است سلامت روانی ده را خراب کرده است.... و همچنان خراب می کند.» این را ، نیچه ، مکرر نوشته است.
تکه ششم: به استعاره پزشک و کشیش توجه کنید. شاید سالهاست – نه فقط پس از عصر روشنگری که از همان آغاز بساط کلیسا- کشیش ها برای توجیه وجود خودشان از این استعاره استفاده می کنند. استعاره «پزشک روح» و اینکه پزشک روح آدمی به اندازه پزشک تن – و حتا متناسب با فهم و شعور مخاطب ، گاهی بیشتر از آن! – اهمیت دارد ؛ سالهاست به لطایف الحیل تکرار می شود. چرا هاندکه این استعاره را به کار برده و داستان را با پزشک و کشیش می آمیزد؟.... آیا این پاسخی به این پرسش نیچه است که : « اما این کشیش ِزاهد آیا به راستی پزشک است؟»
پی نوشت : عمده نقل قول ها اگر از متن فیلم نباشد از «تبارشناسی اخلاق» نیچه/داریوش آشوری و «فلسفه ، معرفت و حقیقت» نیچه/مراد فرهادپور آمده است.
No comments:
Post a Comment