March 23, 2010

به خاطر یک مشت روبل

به خاطر یک مشت روبل

 

1.     می شود تصور کنی کسی چند داستان کوتاه چخوف ، آنهم از تراژیک ترین شان را اجرای صحنه ای کند و  ایده اصلی و تکان دهنده چخوف را نفهمیده باشد و از داستان تکان دهنده «معلم سرخانه» یا «ولگرد» دلقک بازی و لودگی در بیاورد که هیچ کس متاثر نشود؟

2.     می شود تصور کنی ، بازیگر ِ تئاتری که جزء بهترین های تئاتر این مملکت است و دو سه سالی هست به سینما و متاسفانه به تلویزیون و سریال آلوده شده ، کارگردان و بازیگر اصلی تئاتری از داستان های چخوف باشد و بعد کارش در حد دلقک بازی های تلویزیون سقوط کرده باشد ؟  ... حتی صدایش را روی صحنه با میکروفون مخفی و بلندگو های کناری سالن تقویت کند ؟ من باور نمی کنم که حسن معجونی بزرگی که می شناختم چنین کرده باشد.

3.      می شود تصور کنی در آخرین روزهای اسفند سال شوم 88 در یک سالن تئاتر نشست و چند داستان تلخ و سخت از چخوف بر زندگی طبقه متوسط روسی دید و بعد قهقهه زد آنهم با صدایی به بلندی خر؟ ...

4.     تئاتر برای همه یعنی این ........به لجن کشیدن همه چیز یعنی این............ یعنی هیچ مجالی نباید برای اندیشیدن و تفکر و «انحراف از عقاید رجالی»  باشد. 

No comments: