April 02, 2010

هیچ

هیچ

 

 

کلاسیک ترین شیوه «فهماندن چیزی به ملت» قصه گویی است. اینکه فرضاً می خواهی قضیه ای اخلاقی را به شکلی بگویی که آمرانه نباشد و به ملت بر نخورد و فضیلت ها و رذیلت های مدّنظر مورد توجه و تمایز قرار گیرد، این است که داستانی بگویی و تیپ هایی بسازی و آدم ها را نسبت به آن فضائل و رذائل که در کاراکترهای تیپیک قضیه هست ، وادار به موضع گیری کنی تا آن کاتارسیس اخلاقی مطلوب اتفاق بیافتد. حالا کار ندارم که در قرن بیست و یکم با تاریخ بیست و شش قرنی هنر های دراماتیک- این کار ها جواب می دهد و یا نمی دهد ؛ که به نظرم قاعدتاً طبقاتی از ملت هستند که شیوه های ساده و صریح و سنتی روایت را بیشتر می پسندد و از تفکر گریزانند و تبعاً این شیوه را که در فرهنگ فارسی سابقه هزار ساله دارد را به شیوه های مدرن ترجیح می دهند. کاهانی هم در هیچ همین کار را کرده . چند تیپ ساخته ، با یک داستان سر راست با سه نقطه آغاز و عطف و پایان. شخصیت ها هم تیپیک و کاملاً یک بعدی و با یک یا دو صفت مشخص (پرخور ، حریص ، شکست خورده ، باگذشت ، بی گذشت ، متعصب ، .....)0. عامل عطف داستان هم کاملاً تخیلی و البته از لحاظ علمی نادرست است.  نقطه پایانی هم با پاشیده گی خانواده اتفاق می افتد و همان حکم اخلاقی هزاران ساله که پول ناگهانی باد آورده باعث زوال و بدبختی و پاشیده گی می گردد و تمام. در کنار همه اینها ، کاهانی مثل بیست ، خیلی واقعی و انزجار آور زندگی فقرا را تصویر می کند . و به نظرم در این کار و البته ساختن صحنه های شلوغ و پربازیگر مهارت دارد.

البته گمان میکنم هیچ یک اشکال بزرگ هم دارد و آن اینکه برای نقطه عطف روایت به چیزی متوسل می شود که کاملاً جاهلانه است و به همان مطلب همیشگی ِ «بی سوادی و بی اطلاعی گسترده فارغ التحصیلان رشته های هنری و انسانی دردانشگاه ها» بر می گردد که بیشتر این جماعت فارغ التحصیل کلاً از موضوعات و سرفصل های علوم (فیزیک ، شیمی ، بیولوژی در حوزه های سلولی ، جانوری ، گیاهی ، فیزیولوژی انسانی ، نظریات تکاملی ، ژنتیک ، زمین شناسی و هر آنچه نسبت به جهان مادی واقعاً موجود به ما آگاهی می دهد) لااقل در حد عمومی آن بی اطلاعند. اینکه اختلال در کارکرد غده هیپوفیز منجر به پرخوری بیمارگونه می شود (حالا به عوارض وحشتناک آن برای مردی در سنین پنجاه و شصت کاری نداریم) را می شود قبول کرد ولی این قضیه ساختن کلیه در بدن آنهم برای مردی در این سن و با این اختلال هورمونی و رفتاری را چگونه باور کنیم. ما که در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم و سه انقلاب بزرگ معرفتی ناشی از انقلاب های بزرگ علمی قرن بیستم (انقلاب کوانتومی و شناخت ما از ریز ذرات در اوایل قرن ، انقلاب ژنتیکی و شناخت ما از ژنوم و بنیان های سلولی در میانه قرن و انقلاب انفورماتیک که کلاً روش های انتقالی داده ها و ارتباطی ما را دگرگون کرده در پایان قرن  ) درک کرده ایم ، چگونه می توانیم مانند آباء قرنهای پیش داستان بگوییم ، بنویسیم و بیافرینیم؟ آیا واقعاً می شود هر چیز محیرالعقولی را گفت و نوشت؟ چه فرقی هست بین ما و آنها که واقعاً نمی دانستند؟ .... اگرچه گمان می کنم حتی برای آنها که پیش از انقلاب انفورماتیک بودند هم هیچ عذری برای چنین کارهای واقعاً نادرستی پذیرفته نیست ، اما برای کسانی که در قرن بیست و یکم کار می کنند و می نویسند و می سازند و دقیقاً هر اطلاعاتی که بخواهند هست و به سرعت می توانند به دست بیاورند، چنین ضعف هایی قابل تحمل نیست.

1 comment:

Anonymous said...

فکر میکنی چند درصد آنهایی که فیلم را دیدند به این چیزهاتوجه کردند؟ سینما، فیلم، ادبیات، همه برای مخاطب ایرانی تنها سرگرمی است نه بیشتر...