May 17, 2010

«یکی مثل همه » فیلیپ راث

عقیمی ِزیبایی شناختی ِبرگشت ناپذیر

«یکی مثل همه » فیلیپ راث

 

1. راستش نتیجه «ریویو» خوانی های شتابزده  این دو سه ماه قبل مسبب آشنایی با دو سه نویسنده آمریکایی شده بود که هنوز به فارسی ترجمه نشده اند و آن کسی که بیشتر از همه برایم جذابیت پیدا کرده است نویسنده ی آمریکایی ِیهودی یی است به نام فیلیپ راث که کتاب های جذابی به نام (I Married a Communist) و (My Life As a Man) را نوشته است. اما هنوز در هیجانات این اکتشاف غرقه بودم که در همین دو ماه اخیر دو کتاب از فیلیپ راث به فارسی ترجمه شد! «یکی مثل همه» به ترجمه پیمان خاکسار و «خشم» فریدون مجلسی.

 

2. سوژه اصلی این کتاب فیلیپ راث روایت داستانی «پیری و تنهایی» است. کتاب داستان زندگی مردی را روایت میکند که درخانواده ای یهودی و مهاجر در ساحل شرقی آمریکا و از طبقه متوسط به دنیا آمده ولی به یهودیت پایبندی ندارد و از نظر اخلاقی همواره انتخاب هایی کرده خلاف نُرم (Norm) ِ اخلاقی عرفی و عدم پایبندی به نهاد خانواده و درنهایت در انزوا و تنهایی در هفتاد و یک سالگی می میرد . کتاب پر است از آه و ناله های ناشی از پیری و بیماری های همان سن و سال و راهکار درمانی یی که از دهه هفتاد و هشتاد  میلادی به مرور به دانش بشری اضافه شدند و هر سال مرگ ناشی از بیماری های مربوط به کهولت سن را عقب می اندازند و تمام .(دقیقاً کل کتاب همین است!)  راث داستان را پر از پَرِش های زمانی نوشته که به نظرم هیچ ارزش زیبایی شناختی ایجاد نمی کند اگرچه در روایت داستان سکته یا تعلیق هم ایجاد نمی کند. (و همینطوری واسه خودش هست!) . کار تکنیکی خاصی هم ندارد مگر اینکه خیلی تصویری و سینمایی نوشته شده. کتاب در مجموع برای خواهران و برادرانی مناسب است که در سنین جوانی به عیش و نوش مشغولند و در پیری اوضاع شان خراب می شود. مصرع ِ مرتبط ! : وای اگر از پسِ امروز بُوَد فردایی!  

 

3.   یک فرق بزرگی هست بین نویسندگان حرفه ای آمریکایی  و  اروپایی با الباقی دنیا و آن اینکه آنها وقتی راجع به سوژه ای می نویسند دقیقاً در موردش اطلاعات کسب می کنند طوری که اگر اهل فن و لا اقل آنهایی که به ضرورت با آن سوژه ها آشنایی دارند و در زندگی با آن موقعیت ها مواجه شده اند ، آن متن را می خوانند به جهل ِمرکّب نویسنده نمی خندند. دقیقاً خلاف نویسندگان باقی دنیا که راجع به همه سوژه ها به عوامانه ترین و ابلهانه ترین وجه ممکن اظهار نظر می کنند و اطلاعات و سوادشان حتا از نویسندگان قرن هجده و نوزده هم کمتر است و مطلقاً از دقایق ِعلوم و تکنولوژی بی خبرند . انگار که یک شوفر یا دکّان دار بیاید و راجع به مسائل اظهار نظر کند. خیلی خودشان را بکشند اسم دارو یا بیماری را درست بنویسند بدون اینکه لای یک کتاب فارماکولوژی یا یک درسنامه پزشکی را باز کنند و لااقل درمورد آن سوژه اطلاعاتشان جامع باشد. حالا فکر این را بکن که نویسندگانی در آمریکا و اروپا (تبعاً منظورم نویسندگان پاپ و عامه پسند و استیون کینگ و دانیل استیل و امثالهم نیستند ) هم هستند که ضمن حفظ نگاه انتقادی و روشنفکرانه شان لا اقل هر دو یا سه سال ،  یک کتاب منتشر می کنند و  کتاب هایشان باز از همین بُعد ِدقت و تجربه قرن بیستم را داشتن و آشنایی با علوم و تکنولوژی یی که فقط در همین صد و چند ساله به دانش بشری اضافه شده و از همه دانش بشری در چند هزار سال هزاران بار بیشتر است ؛ بی بهره نیست . این را قیاس کن با نویسندگان آسیایی و فارسی زبان که ده سالی یک کتاب در می آورند و آنهم با سوادی در حد مرحوم ِ گوستاو فلوبر و آخرش برادر جرج برنارد شاو. آنهایی هم که بیشتر کتاب در می آورند که دیگر فاجعه اند. (البته استثنائاتی هم هست مثل موراکامی ، شهریار مندنی پور ، حسن سناپور و اورهان پاموک و دو سه نفر دیگر)

 

4.  ترجمه پیمان خاکسار به جز اینکه احتمالاً بعضی جاها به خاطر اینکه فیلیپ راث با قوانین نشر در ایران آشنایی نداشته و در نتیجه مترجم مجبور به «حذف و تعدیل» شده ، انصافاً بی نقص و جذاب است. زبان ِ راث را خوب در آورده . دقیق و در عین حال پرکشش. اصطلاحات پزشکی را هم خوب به فارسی نوشته. همان جوری که بکار می رود. این تکه که احساس پیرمرد را قبل از مرگ توصیف می کند هم خیلی عالی به فارسی در آمده :

«هیچ چیز نمی توانست شعله زندگی ِکودکی را خاموش کند که زمانی بدن بی عیب و لاغرش مانند اژدر بر امواج عظیم اقیانوس اطلس سوار می شد. خلوتی دریا ، بوی آب شور ،و خورشید سوزان! با خودش فکرکرد که نور خورشید سوزان همه جا نفوذ می کند و هر روز تابستان بازتابش از روی دریای پر تلاطم چشم را خیره می کند . گنجی از نور ، چنان بی کران و پر ارزش که انگار دارد با ذره بینی که حروف اول نام پدرش روی آن حک شده سیاره گرانبها و بی نقص را زیر نور آن تماشا می کند ..... موقع ِبیهوشی هر احساسی داشت جز فنا شدن ، هنوز مشتاق بود از زندگی سرشار شود ؛ ولی با این وجود هرگز بیدار نشد. ایست قلبی. دیگر ، رها از بودن ، قدم به نیستی می گذاشت بدون اینکه حتا بداند کجا می رود. همان چیزی که از اول از آن می ترسید.»

2 comments:

Unknown said...

خوشحالم که تا هوس چیزیرو می کنی از یک جا واست جور می شه. منظورم ترجمه های فیلیپ راس هستش

فريدون مجلسي said...

گيله مارد گرامي، همشهري عزيز،
نقد يا تفسير شما را بر آثار فيليپ راث خواندم. روشن است كه جواني فاضل و كتابخوان و صاحب نظر هستيد. خصوصاً‌درآنجا كه به لزوم محققانه بودن اثر يك نويسنده و به عبارت ديگر به لزوم باسواد بودن يك نويسنده (لابد با اشاره به برخي نويسندگان ايراني كه صرفاً‌به اعتبار استعداد انشا نويسي دست به قلم مي برند) اشاه كرده بوديد. لازم مي دانم نكته اي را ياد آور شوم. به دو اثر ترجمه شده از ميان چندين اثر ترجمه شده فيليپ راث با شماره يك و دو اشاره فرموده بوديد كه شماره 2 آن ترجمه من است و اين امر به من اجازه مي دهد توضيحي بدهم! در زير رديف دوم (اشاره به ترجمه من) بلافاصله به نقدي از :"اين" اثر راث پرداخته ايد كه خواننده بي اختيار تصور مي كند منظور پرداختن به اثر دوم است، كه در واقع چنين نيست، و توضيح جنابعالي ربطي به كتاب دوم ندارد،‌كه به شيوه اي ديگر با الهام از جنگ كره، در كنار روايت شبه سور رآليستي داستان (نقل داشتان پسا مرگ) به مقايسه اي ميان فضاي دانشگاهي محافظه كارانه (بخوانيد فاشيستي) آن دوران در آمريكا، و قياسي با فضاي متفاوت بيست سال بعدنيز مي پردازد، كه گاهي همين نكات انگيزه مترجمان در برگردان كتاب هاست! اما دليل اصلي نگاشتن اين چند سطر، پس از برخورد اتفاقي به سايت شما، ملاحظه قضاوت قاطع شما در باره شخصيتي مانند فيليپ راث بود، كه با به آن قضاوت احترام مي گذارم. البته منتقدان ديگر هموطن راث نيز هستند كه گفته اند برخي از آثار متأخر و دوران سالمندي راث به پاي شاهكارهاي پيشين او نمي رسد..... اما به ياد داشته باشيد برخي كاستي هاي مترجماني مانند من و برخي محدوديت هاي تحميلي در ترجمه و چاپ موجب قضاوتي تحقير آميز در باره نويسنده اي صاحب نام و موفق نشود! كساني كه بزرگترين جوايز ادبي را در تاريخ آمريكا به راث اهدا كرده اند مردمان جاهل و بيسواد و بي دانش و فرهنگي نبوده اند.چنين قضاوت هاي قاطعي بر آمده از جامعه اي با تيراژ هزار جلدي كتاب، و تخصيص چند دقيق اي از وقت روزانه به مطالعه، با جوامع بسيار پيشرفته فرهنگي مي تواند بيرحمانه تلقي شود! دوست عزيز،‌به عنوان پيرمردي كم سواد، اما با تجربه، اجازه دهيد عادت كنيم در بيان نظرهاي خود صريحا بگوييم؛ "به نظر من" چنين و چنان است. و بدون ذكر عبارت مهم و منصفانه و فروتنانه و در عين حال شجاعانه "به نظر من"، ضمن احترام به اينكه نظرهاي بيشمار ديگري هم در كنار اين نظر ابرازي وجود دارد، خود را عادت كردن به به صدور احكام قاطع فرهنگي وانگاشتن خود به عنوان مرجع و به اصطلاح فرنگي ها اوتوريته عقل كل و بي چون چراي ادبي باز مي دارد، و فضا را براي نفس كشيدن ديگران نمي بندد. با احترام و آرزوي توفيق، فريدون مجلسبي